-
پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۸ ب.ظ
روشنفکرانی که در یک قرن اخیر نقش حساس و مهمّی در حرکتهای سیاسی و اجتماعی داشتند را به دو گروه تقسیم میکنیم.
الف- گروه دنبالهرو روحانیت شیعه. انگیزه آنها حفظ دین و مبارزه با فساد و استبداد بود.
ب- گروه دیگر رهبران سیاسی غیر مذهبی. این رهبران عموماً لیبرال و غربزده بودند و تحت تأثیر فرهنگ و تمدن غرب بودند.
منورالفکرهای شیفته غرب
پیشینهی حضور جریان روشنفکری در تاریخ ایران به حدود 150 سال قبل، یعنی دوران سلطنت فتحعلی شاه قاجار میرسد. نخستین گروه از جوانانی که به دستور عباس میرزا نایب السلطنه برای آموختن علوم و فراگیری فنون جدید، راهی اروپا شدند را میتوان نخستین روشنفکران ایرانی به مفهوم امروزین آن دانست.
این افراد که تدریجا در بین مردم آن روزگار به «منورالفکر» شهرت یافتند، به گواهی اوراق تاریخ و اسنادی که در این ارتباط بیشتر منتشر شده است، سخت شیفتهی نحوه زندگی و تمدن و فرهنگ غرب شدند و خیلی زود و به آسانی به محافل و مجامع فراماسونری راه یافتند و از طریق همین محافل و مجامع، در خدمت اجرای سیاستهای استعماری در آمدند تا مردم را از ارزشهای دینی بیگانه سازند و برای اجرای این نقشه از همان ابتدا استحاله تدریجی ارزشهای دینی – ملی جامعه را در دستور کار خود قرار دادند؛ جامعهای که اعتقادات دینی چون درختی تناور در تمام شئون زندگی مردمش ریشه دوانیده بود.
فتوای قتل برای سفیر روسیه
ماجرای قتل گریبایدوف، سفیر روسیه تزاری به جرم دست درازی به نوامیس مردم مسلمان و به فتوای یک روحانی جلیل القدر به نام حاج میرزا مسیح مجتهد تهرانی، نخستین زنگ خطر را برای دولتهایی که سودای نفوذ استعماری در ایران داشتند، به صدا درآورد و آنان را به اتخاذ تدابیری در این زمینه واداشت و سالها بعد از آن، مقاومت جانانهی مردم در قضیه قرارداد رژی و لغو امتیاز تنباکو، به فتوای مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی میرزای بزرگ شیرازی و اطاعت بیچون و چرای مردم از روحانیت آگاه و متعهد و مبارز شیعه، اهمیت موضوع را در چشمانداز اجانب صد چندان کرد و برنامهریزان و طراحان استعماری در آن دوران را واداشت تا ضمن بررسی و تحلیل بسیار جدیتر، برای یافتن دلایل و چگونگی پیوند مقدس بین روحانیت شیعه و مردم، کوشش نمایند و با تدوین طرح و برنامهای خاص، تلاش مضاعفی را برای جداکردن مردم از اعتقادات دینی و «از خود بیگانه» ساختن جامعه ایرانی آغاز کنند.
این امر جز از رهگذر هجوم به مبانی اعتقادی و سنتها و سست کردن بنیانهای اخلاقی جامعه ایران ممکن نمیشد. برهمین اساس بود که کارگزاران استعمار به مقوله «تجددگرایی» توجهی ویژه نشان دادند و زیر پوشش «مدرنیسم» به اجرای این برنامهها همت گماشتند. به شهادت اوراق تاریخ، انها برای دستیابی به اهداف خود، بیش از همه به «منورالفکران» امید داشتند و باز به شهادت اسناد و مدارک موجود، منورالفکران شیفته غرب و وابسته هم در این مقطع زمانی، بهترین یار و یاور آنان بودند و بیشترین و ارزشمندترین کمکها را در این زمینه به قدرتهای استعماری کردند.
دشمنی با ارزشهای دینی
میراثخوارانی امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقا خان کرمانی و میرزا ملکم خان «ناظم الدوله» در عصر رضاخان و محمدرضا پهلوی که نام «روشنفکر» بر خود گذاشتند، هجوم به ارزشهای دینی و سنتهای مردم را در دستور کار خود داشتند و در آثار و نوشتههای خویش کوشیدند تا اعتقادات مذهبی را مهمترین دلیل عقب ماندگی مردم ایران از قافله تمدن بشری قلمداد کنند.
زنده یاد جلال آل احمد در این مورد می نویسد:
«یک واقعیت موجود است و آن اینکه روشنفکر غربزده ما به وسوسه حکومتهای وقت از همان اول که در فرنگ درس خواندن و از فرنگ برگشتن را آموخت، شروع کرد به لامذهبی، از کتابهای جلال الدوله و آثار ملکمخان بگیر تا آثار کسروی و از جنجال بهاییگری بگیر تا حرف و سخن اصلی حزب توده، اغلب روشنفکران و نهضتهای روشنفکری، ندانسته علم مخالفت با مذهب و روحانیت را برداشتند. آنها همیشه با یک دنبالهروی کودکانه در دعوای مدام حکومت و روحانیت طرف حکومت را گرفتند و آخرین بار از قضیه تنباکو بگیر و بیا تا کشتار بیرحمانه 15 خرداد 1342 و در تمام این صدساله اخیر، روشنفکر ایرانی مردد میان حکومت و مردم، در آخرین دقایق طرف حکومت را گرفته است…»
به دلیل همین مخالفت با آرمانها و اعتقادات مردم بود که کم کم پلهای ارتباطی روشنفکران ما با مردم ایران ویران شد و آنان همچون جزایری تک و تنها و بیرابطه در اقیانوس بیاعتمادی مردم گرفتار ماندند و مبدل به عناصری بیارتباط با تودهها و موجوداتی بیتاثیر در جامعه گردیدند.
مرحوم آل احمد در قسمتی دیگر از نوشتهاش درباره روشنفکران به این نکته اشاره میکند و مینویسد:
«همیشه عقده نداشتن تاثیر در جامعه و در میان اکثریت مردم، روشنفکر ایرانی را آزار و اذیت کرده است و او را وادار ساخته به آرزوهای دور و دراز دامن بزند و رفاه روشنفکر جماعت که به قیمت حرمان اکثریت فراهم آمده، مانع از آن میشود که در غم دیگران شریک باشد. چنین میشود که او کمکم خنگ میشود یا مالیخولیایی یا هروئینی یا مدرنیست و غربزده و از اثر افتاده و مهمتر از همه اینکه کمکم همه ایدهآلها را رها میکند و آدمی میشود بیخاصیت و سلب حیثیت شده و عقیم…»
عدم اعتقاد مردم به منورالفکران
البته بسیاری از این جماعت روشنفکر، در سالهای قبل از انقلاب، به سبب توجهاتی که رژیم پهلوی به دلایل خاص به آنها داشت و هر روز عکس و تفضیلات و آثار و مصاحبههای رنگارنگ آنها را در جراید چاپ میکرد و یا بر آنتن رادیو و تلویزیون میفرستاد، خود را روشنفکر پیشتاز و مورد عنایت و اعتماد مردم تصور میکردند و بر این گمان بودند که مردم گوش به فرمان آنها دارند. اما انقلاب اسلامی این فرصت را پیش آورد تا این جماعت روشنفکر خود را بهتر بشناسد و به نداشتن ارتباط عاطفی و فرهنگی با مردم واقف شوند و دریابند که اکثریت مردم کوچه و بازار هیچگونه اعتقادی به آنها ندارند و اصلا آنها را نمیشناسند.
مهرداد رهسپار یکی از وابستگان جریان روشنفکری روزگار ما، در میزگردی با حضور دو تن از نامداران روشنفکری – محمدعلی سپانلو و هوشنگ گلشیری – چنین میگوید:
«… در انقلاب مشروطیت ایران … مثل هر انقلاب دیگری، برای آنکه زمینهاش آماده شود از سالهای قبل از صدور فرمان مشروطه شروع میشود… و سالهای بعد از انقلاب مشروطیت نویسنده و شاعر همراه مردم است… اما در این انقلاب (بهمن 1357) ما میبینیم که پیش از اینکه کار به اینجاها رسیده باشد، اصلا رابطه [بامردم] قطع بوده است. به مجرد شروع اولین جریانهای انقلاب، یعنی چندین ماه قبل از 22 بهمن 1357، میبینیم که دیگر رابطهای نیست میان نویسندگان و طبقهای یا گروههایی که دارند انقلاب میکنند. اینها اصلا از آنها هیچ الهامی نمیگیرند. الهامشان جای دیگر است، راهشان چیز دیگر [راه امام خمینی (ره)] است… به هر حال ما دیدیم و عملا هم خودمان حس کردیم. جلوی چشممان بود، با گوشت و پوستمان حس کردیم که مثل اینکه آثار نویسندگان ما چیزی برای انقلابیون ندارد و الان هم بعد از انقلاب میبینیم که چیزی ندارد… »
منبع: نیمه پنهان/ انقلاب و روشنفکران: دفتر پژوهشهای موسسه کیهان