-
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ
جریانشناسیهای ما متکی به جریانشناسی رهبری است. ما مقام معظم رهبری را به عنوان یک دیدهبان مسلط و کسی که نسبت به دیگران درصد خطای خیلی کمی دارند، میشناسیم. ایشان به سطح وسیعی از اطلاعات اشراف دارند.
درآمد:
یکی از مهمترین مقدمات شناخت عمیق حوزه، جریانشناسی صحیح آن میباشد. حوزههای علمیه در طول قرون مختلف میزبان تفکرات گوناگونی بودهاند .تفکراتی که همگی حول محور اسلام و اهل بیت شکل گرفتهاند اما به دلیل تفاوت دیدگاه، شقوق مختلفی بر آنها مترتب شده است.
همچنین در قرون اخیر، نظام سلطه نیز با تزریق تفکر لیبرالی خود به بدنه حوزه های علمیه، عملا تقسیم بندی جدیدی را به وجود آورده است. لازم است به جهت مصونیت از خطا با این جریانات مختلف آشنا شده و ویژگیهای هر یک را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. به این منظور مصاحبهای را با حجت الاسلام بهمنی ترتیب دادیم. ایشان مدیر گروه علوم قرآنی و عضو هیات علمی مرکز فرهنگ و معارف قرآن هستند و از جمله شاگردان حجت الاسلام علی صفائی حائری به شمار میروند. در ادامه توجه شما را به متن مصاحبه جلب مینماییم:
اسباط: جریان های فکری فعال در وضعیت کنونی حوزههای علمیه را چگونه میتوان احصاء کرد؟ برخی از صاحبنظران، جریانات فعلی حوزه را به سه دسته متحجر، نواندیشی خوب و نواندیشی بد تقسیم میکنند. آیا این سه تقسیم بندی، جامع افراد و مانع اغیار هست؟ یا جریان های دیگری هم می توانند در این تقسیم بندی قرار بگیرند؟
استاد ما شیخ علی صفائی در نیمه اول دهه شصت، ذهن ما را متوجه جریانهای حوزوی آن زمان کرد. این مسئله مربوط به بعد از زمانی بود که امام(ره) از برخی مدعیان ولایت اهل بیت(ع) با تعبیر ولایتی های کافر یاد کرده بودند. یعنی کسی میتواند از ولایت امیرالمومنین و چهارده معصوم (ع) دم بزند و به نوعی کافر باشد.
این استاد در آن مقطع زمانی، شاگردان و دوستان خود را به یک مطالعه جریانشناسی فراخوانده و ما را به پنج گروه علمی تقسیم کردند. گروه فلسفه، گروه عرفان، گروه ولایت، گروه فلسفه و عرفان (آمیختهای از فلسفه و عرفان) و گروه قرآن.
گروه فلسفه به کسانی اشاره دارد که به رغم آنکه روحانی هستند تمام عمر خود را صرف فلسفه کردهاند و به فلسفه اصالت میدهند. مراد از گروه عرفان هم آنهایی بودند که به عرفان اصالت میدهند. گروه فلسفه و عرفان هم گروهی بودند که این دو موضوع را به هم آمیخته بودند و به هر دو به طور همزمان اصالت میدادند.
البته هر کدام از این گروهها، طیف وسیعی را شامل میشدند. گروه ولایت از دراویش گرفته تا طیفهای شیعه اثنیعشری ممحض در ولایت اهل بیت را شامل میشد. این گروه شامل افراد دانشمند و همچنین افراد بیسواد میشد. اینها در آن زمان جلساتی داشتند. به عنوان مثال یک گروه پانزده نفری از شب تا صبح عزاداری میکردند و سینه میزدند. الآن من چنین چیزی را نمیبینم. ولی آن زمان چنین گروههایی وجود داشتند.
من آن زمان در گروه ولایت و قرآن کار میکردم و در این زمینه مطالعاتی انجام میدادم. مثلاً کتاب الحجه کافی را مباحثه کردیم. هدف ما هم این بود که با ادبیات این مباحث آشنا شویم و بدین وسیله با بزرگان این اندیشهها گفتگو کنیم و ببینیم دستاورد اینها چیست؟
بر همین اساس، تصمیم گرفته شد که کسانی که در این گروههای پنجگانه هستند، مباحثه کرده و اصل دانش را فرا بگیرند و سپس وارد گفتگو با متفکران این اندیشهها بشوند تا ضمن بحث با آنها به این تحلیل برسند که این اندیشهها دارای چه آوردههایی هستند و با خود اسلام چه اشتراکات و افتراقاتی دارند.
شیخ علی صفائی معتقد بود که آنچه را که ما امروزه فلسفه اسلامی می دانیم، الزاماً فلسفه اسلامی نیست، بلکه این فلسفه مسلمین است. یا ایشان بیان میکرد که عرفان اسلامی مصطلح، الزاماً عرفانی نیست که پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) آن را تبیین میکردند، بلکه این عرفان مسلمین است و احیانا با عرفانهای دیگری مانند عرفان افلاطونی، عرفان هندی و مکاتب دیگر عرفانی، ممزوج شده است.
ایشان تاکید میکرد که گروههایی که این اندیشهها را مطالعه میکنند باید به این تشخیص برسند که چه مطالبی از اندیشههای این جریانهای فکری، ریشه دینی دارد و چه مطالبی ریشه دینی ندارد.
این الگویی برای دهه شصت بود. دوستان ما با بزرگان این اندیشهها گفتگو کرده و در یک جلسه، گزارش خود را از مباحثهها و مطالعات خود به دیگر گروهها ارائه میکردند.
اسباط: آیا تقسیمبندی حوزه به دو جریان سکولار و غیرسکولار درست است؟
در زمان حاضر دستهبندیهای گذشته تغییر کرده است. با توجه به دغدغههای اساسی موجود، تقسیمبندی حوزه علمیه به دو جریان سکولار و غیرسکولار، شاملترین تقسیمبندی است.
در گذشته معمولاً دستهبندیهای جریانات حوزه، متأثر از تحلیلهای حضرت امام بود. این مسئله بعد از نگارش نامه منشور روحانیت توسط امام جدیتر شد. امروز هم جریانشناسیهای ما متکی به جریانشناسی رهبری است. ما مقام معظم رهبری را به عنوان یک دیدهبان مسلط و کسی که نسبت به دیگران درصد خطای خیلی کمی دارند، میشناسیم. ایشان به سطح وسیعی از اطلاعات اشراف دارند. بنابراین وقتی چیزی را بیان میکنند و یا نسبت به چیزی ابراز نگرانی میکنند، مطلب از اهمیت فوقالعادهای برخوردار خواهد بود. ایشان در مسائل مربوط به حوزه علمیه، خبره هستند و از طرفی به صورت مرتب از بدنه حوزه، گزارشات کارشناسی به ایشان میرسد.
من شخصا به جای تعابیر حوزه غیر سکولار و حوزه سکولار، از تعابیر حوزه دینبسنده برای اداره جامعه و حوزهای که دینبسنده برای اداره جامعه نیست، استفاده میکنم. البته این تعابیر کمی خام است و نیاز به بررسی بیشتری دارد.
اسباط: «حوزه دینبسنده» و «حوزه غیر دینبسنده» را توضیح دهید؟
حوزهای که دین بسنده برای اداره جامعه نیست، خود به طیفهایی تقسیم میشود. طیفی از آنها اساساً اهل تفکر نیستند و توانایی استخراج مبانی حکومت دینی را از درون دین ندارند. اینان اساساً توانایی تفکر در این طراز را ندارند. معمولا افراد این طیف، متدین هستند و علایق دینی خوبی هم دارند، اما اساساً بافت فکریشان قابلیت درک استنتاجهایی که حضرت امام وارد ادبیات حوزه کردند را ندارد.
قبل از پیروزی انقلاب این تفکر در بخش بزرگی از روحانیت ما وجود داشت که روحانی یا باید یک دفتر عقد و ازدواج راه بیندازد و یا منبر برود و برای مردم روضه بخواند، نه اینکه حاکمیت را به چالش بکشد و یا الگوی تمام حاکمیتهای جهان را به دست بگیرد. به همین دلیل بعد از اینکه امام گفتمان خود را مطرح کرد، همه روحانیت از این جریان استقبال نکردند.
این طیف از روحانیت اساسا مبانی شناختی و دانشی الگویی که امام مطرح کرد را درک نکردند و هیچ وقت هم وارد این فاز فکری نشدند. این طیف از روحانیت در میان اساتید و مسئولان مدارس علمیه وجود دارند. این جریان با اصل دین مشکلی ندارند، ولی وسیلهای در دست کسانی میشوند که به طور خاص، سکولاریسم را دنبال میکنند. اینها در منظومه معرفتیشان چیزی به نام فقهی که در آن حاکمیت، یک اصل اساسی است وجود ندارد. این جریان فکری به دلیل نوع تفکر و سلوک خود، آب در آسیاب سکولاریسم می ریزد. این طیف از روحانیت، الزاما دوست ندارند که نظام غیردینی بر آنها حاکم شود، اما چون دستگاه فکریشان خالی از چنین چیزی است، لذا هیچ منبع ادراکی هشدار دهندهای برای این موضوع ندارند. همین که کسی ظواهر را تا حدی رعایت کند، این ها دیگر هیچ حساسیتی به آن ندارند که چه مقدار بر دین تأکید دارد.
من این مسئله را به این دلیل مطرح کردم که این قشر دارای فراوانی بالایی هستند. شاید بتوان این قشر را قشر خاکستری نامید. مثالی میزنم؛ درست است که این مثال فقط یک نمونه است و این اطلاعات جزئی نمیتواند تعمیم پیدا کند، اما به قدری شگفت انگیز است که جای تأمل فراوان دارد.
پسر من در یک مدرسه تحصیل میکند. این مدرسه استاد اخلاقی دارد که سید و روحانی است و استاد اخلاق مدرسه علمیه هم هست. روزی این استاد اخلاق در خلال نصایحی که برای دانشآموزان داشته است، به آنها توصیه میکند که شما باید خوب درس بخوانید و کوشش کنید تا مثل اصغر فرهادی، افتخاری برای کشور شوید.
فرهادی کیست؟ همان کسی که فیلم فروشنده را کارگردانی کرده و در جشنواره سینمائی، خانمی را در آغوش گرفته است. البته کسانی که چنین سخنانی میگویند، خاستگاههای خاصی دارند. بعدا ما فهمیدیم که این روحانی از هواداران آقای منتظری است و ایشان را ترویج می کند. این داستان مربوط به پنج سال قبل است. فکر می کنم این یکی از چیزهایی است که شما می خواهید تحلیل کنید که چه اتفاقی افتاده که ارزشها اینگونه جابه جا شده است؟
اسباط: پس از تقسیمبندی حوزه به دینبسنده و غیر دینبسنده آیا خود این تقسیمات نیز شقوقی دارند؟
البته این تعابیر، موقتی است. چون تعبیر دین بسنده، موهم این مطلب است که کسی دین بسنده است که با دانش بشری قهر کرده است. من می خواهم این مطلب را تعریف کنم. دین بسنده دو نوع است. یک دین بسندهای که اصلاً با دانش بشری قهر است. یک دین بسندهای هم هست که دین را مسلط بر هر دانشی میداند. هیچ چیزی در این عالم نیست مگر این که به واسطه دین، قابل تحلیل بوده و محکوم به احکام دین است. به نظر من این شکل ناب دین بسنده است.
اسباط: نظر شما در مورد جایگاه حقیقی دین چیست؟
من معتقد هستم که دین بر همه چیز هیمنه دارد. دین هم بر قضایای هست هستی و هم بر قضایای باید هستی اشراف دارد. یعنی هیچ قانونی از قوانین علمی به معنای ساینس نیست که وضعیت آن در تعامل با دین روشن نشود. چون قضایای علم تجربی که یقینی و مطابق با واقع هستند، اساساً در اختیار ما نیستند. این قوانین را خدای متعال در میان اشیاء آفریده است و ما آن را کشف میکنیم. اما این روابط بین چیزها که ما به عنوان فاعل مختار میتوانیم نسبت به آن موضع گیری کنیم و رفتاری را شکل دهیم، آن رفتار را هیچ منطقهای نیست مگر این که در شمول دین است. یعنی دین آن را در بر میگیرد و هیچ چیز را رها نمیکند. هیچ چیز نیست که از چهارچوب دین بیرون باشد. همه هستی در چارچوب دین قابل تعریف است.
اسباط: سوالی که مطرح می شود این است که چرا این دین و فقه با این تعریف گستردهای که شما ارائه کردید، هنوز توانایی نظام سازی را ندارد؟ چرا هنوز رویکرد فقه ما فردی است؟
به نظر من تعریف ما از فقه باید مورد بازنگری قرار بگیرد. اساسا اصطلاحات حوزه نیاز به بازنگری دارد. ممکن است که تعریف ما از فقه محدود به فقه احکام باشد. این تعریف از فقه، برداشتی متعارف از مفهوم فقه است.
ولی به نظر من فقه بسیار فراگیرتر از این تعریف است و به فقه احکام محدود نمیشود. فقه احکام، نیازی ضروری برای زندگی مومنان است. اما فقه فقط به این حوزه محدود نمیشود.
ما وقتی قرآن میخوانیم، متوجه میشویم که دادههای قرآنی بیش از آنکه احکام باشند، معارفی هستند. این دادههای معرفتی به شما وضعیت هستی و انسان را میگوید، بیآنکه در آن یجوز و لایجوزی باشد. آن چیزی که همه ابعاد وجودی انسان را تبیین میکند، فقه دین است و نه فقه احکام. البته فقه احکام کاربردی تر، روزمره تر و مورد ابتلاء همه انسانها است.
اسباط: تعریف فقه دین چیست؟
فقه دین به معنای معرفت همه منظومه دین است. بنابراین فقه دین، معرفت اصول است با توانایی تطبیق آن بر فروع. حتی در آیه نفر هم تفقه در دین مطالبه شده است. خدای متعال میفرماید: « وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینفِرُوا کافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ».(توبه/۱۲۲)
باید به این نکته توجه کرد که با فقه احکام نمیتوان کسی را انذار کرد. فقه احکام کسی را نمیترساند. فقه دین است که انذار میکند. یعنی شما باید ابتدا بگویید که خدا و معادی وجود دارد و قوانینی بر این نظام هستی جاری است که بر همه مردم حاکم است. اگر کسی از این قوانین الهی تخطی کند، معاقب خواهد بود. این انذار است. احکام نماز، انذاری ایجاد نمی کند.
زمانی من با یک دکترای کامپیوتر که فرد مودب و خوبی هم بود در تهران صحبت میکردم. در خلال صحبتهایی که داشتیم به من گفت که اصلاً دین به شغل و تخصص من چه ارتباطی دارد؟ گفتم شغل شما چیست؟ گفت من مهندس کامپیوتر هستم. گفتم تعریف شما از دین چیست؟ گفت دین یعنی توحید، عدل، معاد، نبوت و امامت. گفتم آیا رابطه بین اینها و نقش هر کدام را میدانی؟ گفت شما بگویید. گفتم الان که دیروقت است و من باید به قم برگردم، ولی همین قدر بگویم که دین تو در حد دین آن کسی است که می گوید اصول دین پنج بود، دانستنش گنج بود.
وقتی ما از توحید صحبت میکنیم، یعنی هیچ چیز از قلمرو خداوند خارج نیست. تمام مالکیت و حکومت مطلق برای خداست.«ان الحکم الا للله» همه چیز باید تحت حکم او باشد.
ما در مقام خطابه میگوییم دین همه کاره است، اما وقتی می خواهیم الگوهای رفتاری، سازمانی، حکومتی و فردی خود را با توجه به دین تغییر دهیم، نمیدانیم با چه مناسبتی باید آن را اعمال کنیم. چون ما به فقه احکام عادت کردیم.
اسباط: پس یکی از مهمترین علل این که فقه ما نتوانسته نظام سازی کند این است که نگاه علمای ما به فقه، نگاه فقه احکام است؟
دقیقاً همین را می خواستم بگویم. اگر شما فقه دین را آغاز کردید، نوع آموزشتان تغییر خواهد کرد. اصلاً شخصیت روحانی متفاوت خواهد شد. این روحانی همان طوری که به مردم میگوید باید اصول عقاید را برهانی یاد بگیرند، خودش مسلط به این براهین است و آموزش دیده است که چه طور دیگران را بر این براهین مسلط کند. این روحانی به مردم آموزش میدهد که چگونه این منظومه دینی را در ذره ذره زندگی ساده و پیچیده عملیاتی کنند.
متاسفانه ما این مطالب را از روز اول به طلبه یاد نمیدهیم، بلکه به طلبه می گوییم که ابتدا ادبیات بخواند، بعد هم منطق بخواند والی آخر. از طرفی ما این علوم را هم نمیتوانیم به هم وصل کنیم. یادم است که یکبار استاد ما در شش دقیقه ارتباطات کل دروس حوزوی را با هم و با عالم بالا برای من توضیح داد. من تا آن زمان واقعاً نمیدانستم که به چه دلیل منطق و ادبیات میخوانم. این استاد از یک نقطه آغاز کرد و همه را به هم متصل کرد تا به سطح خارج رسید.
اسباط: با وجود مطالب فوق آیا معتقد هستید که میبایست برخی در مفاهیم بازنگری صورت گیرد؟
بله،حرف من این است که باید برخی مفاهیم، ویرایش شوند. برخی مفاهیم هم باید ساخته و اضافه شوند. یکی از این مفاهیم کلیدی و اساسی، بحث تغییر یافتن از فقه احکام به فقه دین است. این مطلب باید گفته شود که آن کسی که از تعبیر فقه حکومتی استفاده میکند، ناخودآگاه این مطلب را القا میکند که میتوان قائل به دو فقه بود. در حالی که ما فقط یک فقه داریم که یکی از ابعادش حکومت است.
در سطح عمومی هم مفاهیم زیادی نیاز به بازنگری دارد. به عنوان مثال مفهوم زهد در طی سالهای طولانی با مفهوم فقر مترادف گرفته شده است. در حالی که زهد را خود قرآن تعریف می کند. خدای متعال میفرماید: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»(حدید/۲۳). بنابراین زهد یک حالت درونی انسان است و اصلاً به بیرون ربطی ندارد. حتی خواص ما هم برخی از این مفاهیم را در جای خودش استفاده نمیکنند.
اسباط: شما در بحث این که چرا فقه ما نتوانسته نظام سازی کند فرمودید که فهم فقها از فقه صحیح نبوده است. آیا دلایل دیگری هم میتواند در این موضوع دخیل باشد؟
من نگفتم که فهم فقها از فقه اشتباه بوده است. اساسا تعریف مرسوم و متداول ما از مفهوم فقه صحیح نبوده است. حضرت امام میفرمودند که رساله عملیه، دو درصد از دین است. همه کوشش ما این است که با این دو درصد، جامعه را اداره کرده و مردم را از دین سرشار کنیم. در صورتی که احکام، جزء جنبههای خشن دین هستند. چون تکلیف است و تکلیف هم سخت است. چون ما در وجود خود، نفس داریم. نفس برنمیتابد که باران تکلیف را بر سرش بریزند. نفس باید ابتدا سرشار از معرفت و عاطفه شود تا به احکام تن دهد. بنابراین یکی از عوامل اساسی دخیل در موضوع نظامسازی فقه، مهندسی مفاهیم است.
اسباط: آیا کمبود ظرفیت آموزشی نیز از جمله این عوامل محسوب میشود؟
بله،حقیقت این است که ما به تناسب اهمیت حکومت و برپایی نظام و نظامات ( نظام کلان و خرده نظام ها) ظرفیت آموزشی ایجاد نکردهایم. به یاد میآورم که به درس یکی از بزرگان رفتم که درس ولایت فقیه را آغاز کرده بود. درس ولایت فقیهی که جزء مکاسب است و در کتاب های ما هم موجود میباشد. این استاد که شخص انقلابی و موجهی هم بود اصلاً در درس خود هیچ بحثی از این که حکومت، اصلیترین شأن جامعه اسلامی است و در همه عرصه های اجتماعی حضور دارد، نکرد. یعنی درس ولایت فقیه او با ادبیات هفصد سال پیش صورت میگرفت.
انسان از این موضوع خیلی ناراحت میشود. این آدم خودش فرزند انقلاب است. اصلاً این که او میتواند الآن این درس را داشته باشد از برکت حکومت برپا شده است. این داستان مربوط به حدود بیست سال پیش است. سوال این است که چرا این اتفاق میافتد؟ چون سامانه آموزشی و توان او ارتقا پیدا نکرده است. اصلاً برای چنین شرایطی آموزش ندیده است. این چنین شخصی موردی کار کرده است.
امام(ره) موج بزرگی راه انداخت و کسانی که استعداد داشتند در این فضا قرار گرفتهاند. البته بعد از مرحوم امام این حرکت جلو نرفت و کسانی هم که در این عرصه ورود کرده بودند هم نتوانستند موج ساز شوند و حرکت را به جلو ببرند. برخی خوش اقبال بودند و توانستند شاگردهایی را جمع کنند و برخی هم آن قدر جذاب نبودند.
به هر حال، این ادبیات تقویت و نهادینه نشد. حتی زمانی هم که این مطالب را تدریس میکنیم، آن را با نام فقه حکومتی تدریس میکنیم. یعنی از همان اول این پیام را میدهیم که هر کسی که حکومتی است باید به این مطالب گوش دهد و یاد بگیرد و هر کسی حکومتی نیست بیرون برود. در حالی که هر کسی که وارد حوزه شده است، این فقهی را کار می کند که عنصر اصلی آن حکومت است.