-
سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۲ ب.ظ
یک طلبه علوم دینی، هنگام پایان تحصیل و ملبس شدن به لباس روحانیت، دچار شک و تردید شده و میترسد که علمش خالص و برای خدا نباشد. انگیزه اولیه او از تحصیل علوم حوزوی برآورده کردن آرزو و نذر پدر در این مورد بوده و نیز نزدیک شدن به شخصیت پدر بزرگ که به عنوان فردی امین و روحانی، در روستا به مشکلات مادی و معنوی مردم رسیدگی میکرده است.
نقد و بررسی فیلم سینمایی زیر نور ماه | بخش اول
خلاصه داستان
او میخواهد به روستا برگردد و مرثیهخوان درد و رنجهای اهل بیت علیهم السلام باشد و طرفدار مظلوم و دشمن ظالم و برای برپایی حدود و احکام الهی تلاش کند، اما در خود آمادگی روحی برای پذیرفتن این مسؤولیت و درآمدن به این نقش را نمیبیند. روزی برای خرید لباس و نعلین و عبا و قبا بیرون میرود، در راه بازگشت، دزدی لباسها را از او میدزدد. دزد یک نوجوان بزهکار است و در مسیر خاصی آدامس فروشی میکند.
او کف دست سید جوان را میخواند و در گفتگو با او متوجه سادگی و خاص بودن او میشود. سید جوان دزد را جستجو میکند و او را مییابد درست در زمانی که او بخاطر پخش مواد مخدر - در لفافه آدامس - تحت تعقیب ماموران انتظامی است، ماموران به اشتباه سید را به عنوان شریک جرم و همکار او دستگیر میکنند.
پس از رفع سوء تفاهم و آزاد شدن، سید دوباره نوجوان را پیدا میکند و قرار بر این میشود که شب زیر پل رسالت بسته لباسها را پس بگیرد. سید به محل موعود میرود و در اولین قدم با دختر بد حجابی مواجه میشود که از او میپرسد که آیا ماشین دارد؟ یا نه و میخواهد با او برود. سید حسن از او فرار میکند. در دومین قدم، با آدمهای بیچاره و بدبختی مواجه میشود که آن حوالی زندگی میکنند: شبگردها، ولگردها، معتادها، ورشکستهها و... .
دزد که به «جوجه» ملقب است، هر تکه از وسایل او را به کسی بخشیده: نعلینهایش پای پهلوانی است که قبلا زنجیر پاره میکرده و معرکه میگرفته است. عمامه سیاهش دور کمر نوازنده نابینایی است و پارچه عبایش روانداز فقیر دیگری.
آنها فکر میکنند که سید مثل خود آنها بیخانمان است. از غذایشان به او تعارف میکنند که سید بعد میفهمد سیب زمینی دزدی است و آن را بالا میآورد.
نیمه شب کمکم جمع رندان جمع میشود و زیر نور ماه، مردان بیخانمان نامهای به خدا مینویسند و سر نیاز بر آستان کرم دوست میسایند و ابراز محبت و نیاز میکنند و سپس با موسیقی عاشقی نوازنده به رقص و سماع میپردازند.
سید به مدرسه برمیگردد، کتاب و دفتر و وسایل محدودش را میفروشد و برای مردان زیر پل، شام میخرد و باز روی پل منتظر »جوجه» میماند. دختر خیابانی در حال سوار شدن ماشین غریبهای است که «جوجه» از راه میرسد و با راننده مزاحم در گیر میشود و مشخص میشود که دختر، خواهر «جوجه» است. سید به طرفداری از «جوجه» با راننده درگیر و او را فراری میدهد و در این راه زخمی میشود. بین او و «جوجه» دوستی به وجود می آید و «جوجه» شرمسار تکه وسایل او را جمع میکند تا پس بدهد، اما سید از آنجا رفته است.
روز بعد سید با میوه و شیرینی برمیگردد، اما شهرداری ولگردان را جمع کرده و خیابان تمیز و خلوت است. تنها همان دختر خیابانی گوشهای بین زبالهها و آشغالها خودکشی کرده و در حال اغماء با خدایش حرف میزند. شکایت میکند که چرا دیگر صدای او را نمیشنود. سید، دختر را به بیمارستان میرساند و نجات میدهد و برای شفا و رستگاری او دعا میکند و در خلوت مدرسه به نماز میایستد.
عاقبت سید حسن در جشن عمامهگذاری ساکش را بسته و در حال ترک آن محل است. دوستش جلال که فرد شوخ طبعی است، این بار نیز به شوخی سد راه او میشود و از او میخواهد که منطقی باشد. او قرار است یک لباس بپوشد نه اینکه دنیا را فتح کند و این لباس هم مثل لباس سایر شغل هاست: در هر شغلی آدم می تواند متعهد و مسؤولیت پذیر باشد یا بی تعهد ولاابالی و از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کند.
سید به حرفهای او فکر میکند و میبیند که با این لباس حتی اگر بتواند یک نفر را هم هدایت کند، آنوقت به وظیفه خود عمل کرده و کسی از او نخواسته که یکباره و کل اجتماع را با هم نجات بدهد. در همین حین، دختر ناشناسی بقچه لباسهای او را دم در حوزه میدهد.
نمای پایانی، سید را در لباس روحانیت و در کانون اصلاح و تربیت نوجوانان نشان میدهد که دست «جوجه» را در دست دارد و این بار او کف دست «جوجه » را میخواند و برای او زندگی در یک روستای بهشت مانند را نوید میدهد. فیلم با نمای دو نفره آنها به پایان می رسد...
نویسنده و کارگردان: رضا میرکریمی