-
دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ب.ظ
اردوهای جهادی در سالهای 72 و 73 از مدرسه مفیدیه تهران شروع شد و من با آنها همکاری داشتم؛ اصل، اساس و شاکله یعنی نیت آنها خیر بود، بعد از آن به مسائل سیاسی کشیده شد و دچار گرایشهای خاص شدند؛ اما اکنون گرایش شدید دارند و انحراف جدی و سخت پیدا کردهاند، تا آنجا که میتوانند ضربه بزنند؛ سکولار بودنشان پذیرفته شده است؛
مصاحبه با حجت الاسلام برهان:
اسباط- بحثمان درباره درختواره فلسفه بود که بنیه نظامهای زندگی مردم را تشکیل میدهد؛ چرا حوزه علمیه نتوانسته است این فلسفه را پیدا کند؟ آیا این دید محصول محور از ابتدا در فلسفه ما وجود نداشته است؟ چرا فلسفه ما با این قوت و فیلسوفان بزرگ نتوانسته است خروجی لازم را داشته باشد؟
– در زمان صفویه اگرچه کامل نبوده است اما به نوعی فلسفه عملیاتی شده بود؛ زمان خواجه نصیر، هلاکوخان و همزمانان با آنها فلسفه و کلام عملیاتی شده بود؛ پیشرفتهایی که در عرصه سیاسی در ایران به وجود آمده بود محصول همین فلسفه عملیاتی شده بود؛ در دوران هلاکوخان زمینههای این کار فراهم شد و در دوران صفویه و قبل از آن به ثمر نشست؛ اگر اسلام ابندا در اسپانیا موفق بوده است به خاطر عملیاتی شدن فلسفه در آن منطقه بوده است.
حال اینکه با وجود این فلسفه غنی چرا این فلسفه عملیاتی نشده است باید به ریشههای متعددی پرداخت؛ تا قبل از انقلاب نمیشود بحثی در این باره کرد چون اسلام به معنای واقعی پیاده نمیشده است؛ ایران هم حکومتی مانند الان کشور آذربایجان بوده است که اسم اسلامی دارد ولی سکولارها در رأس کار هستند؛ منظورم از سکولار به معنای جدایی دین از سیاست نیست بلکه عرفی و زمینی شدن دین است.
در زمان انقلاب هم قبل از اینکه انقلاب ما فیزیکی باشد متافیزیکی بود؛ در انقلاب نحلهها و گرایشهای متعددی مانند مجاهدین خلق، ملیگراها، ملیمذهبیها و نیروهای انقلابی نقش داشتند؛ این نیروهای انقلابی هم به تعدد طرفداران دکتر شریعتی، شهید مطهری، آقای مصباح و مانند اینها تقسیم میشدند؛ اگر فلسفه در غرب عملیاتی شده است علی المبنا بوده است؛ یعنی مبنای معرفتشناسی، هستیشناسی و خدا شناسی را پیاده کردهاند.
پیاده کردن اسلام در جامعه و حاکم شدن تفکر انقلابی ناب که در رأس آن امام خمینی، بعد مقام معظم رهبری، شهید مطهری، تا حدی شهید بهشتی و آقای مصباح با تزاحم گرایشهای متعددی که وجود داشت و خیلی از آنها دایهدار انقلاب بودند، امکان پذیر نبود؛ امام باید اینها را مدیریت میکرد؛ زمانی نخست وزیری را به دست ملیمذهبیها میدادند بعد مردم متوجه میشدند که خراب شد، بعد دست بنیصدر میافتاد؛ این کش و قوسهای اول انقلاب اجازه نمیداد که این کار انجام شود؛ البته پس از هر انقلابی، افرادی با افکار گوناگون حاکم میشوند که خود را در انقلاب سهیم میدانند و تا مردم متوجه شوند که این افراد توانایی اداره جامعه و شکل دادن ساختار نظام اسلام ر ا ندارند، زمانی سپری شده است.
حوزه علمیه با فلسفه میانهای ندارد؛ به هر معنا مکتب تفکیک حاکم است، حال هر معنایی که آقایان سیدان، حکیمی، اسماعیلی یا دیگران میگویند؛ مراجع هم که خودشان دایهدار مکتب تفکیک در حوزههای علمیه هستند؛
عامل اصلی عملیاتی نشدن فلسفه این است که خیلی از نحلههای مخالف فلسفه مثل مکتب تفکیک در حوزههای علمیه غالب بود و الان همین غلبه را دارد؛ در مراجع کنونی مکتب تفکیک غالب است؛ آقایان وحید، صافی، حتی به نوعی سبحانی و برخی دیگر، با فلسفه رابطهای ندارند؛ در حالی که آقای مصباح تأکید دارد ساختار طبیعی و منطقی معرفتشناسی است که به سمت خداشناسی پیش میرود. این افراد بویژه با آقای مصباح زاویههایی دارند که البته مقداری از این زاویهها به خاطر ورود آقای مصباح در مسائل سیاسی است. از این رو بخشی از مقابله مراجع با فکر فلسفه، سیاسی و بخشی از آن گرایشی است.
در هر صورت جنبه سلبی این است که حوزه علمیه با فلسفه میانهای ندارد؛ به هر معنا مکتب تفکیک حاکم است، حال هر معنایی که آقایان سیدان، حکیمی، اسماعیلی یا دیگران میگویند؛ مراجع هم که خودشان دایهدار مکتب تفکیک در حوزههای علمیه هستند؛ هر چند علامه مصباح که بلوغ فکری دارد و این همه در فلسفه مطالعه داشته است میگوید «بعد از بیستسال فهمیدم که اصالت وجود و ماهیت به چه معنا است»، این افراد ادعا دارند که ما فلسفه را خواندهایم و بهتر از شما میدانیم که چه میگوید در حالی که هر کدام شاید بین چهار تا هفت سال فلسفه خوانده باشند.
بنابراین نخست اینکه جنبه سلبی عملیاتی شدن فلسفه در جامعه، در حوزههای علمیه حاکم است؛ دوم اینکه به نوعی ریشه مبناشناختی دارد؛ زمینههای اجتماعی آن هم فراهم نبوده است؛ ریشه جامعهشناختی آن هم اینکه در هر صورت حکومت به دست کسانی که بخواهند آن را با اسلام ناب اداره کنند نبوده است؛ غیر از مقام معظم رهبری و شهید رجایی که به نوعی مکتبی فکر میکردند کسی به این مسائل فکر نمیکرده است؛ زمان آقای هاشمی به اقرار خودش به دنبال تبدیل شدن به ژاپن کوچک هستند؛ آقای مرعشی گفت نظام اقتصادی دنیا لیبرال است، طبعاً فرهنگش هم لیبرال میشود؛ آقایان هاشمی، خاتمی و روحانی یعنی ۲۴ سال از عمر این نظام به دنبال پیاده کردن فلسفه یا عملیاتی کردن آن در جامعه نبودند؛ اصلاً اجازه چنین کاری را نمیدادند؛ روحانی میگوید علوم انسانی ـ اسلامی داریم اما علوم انسانیِ اسلامی نداریم؛ آقای احمدحسین شریفی در موسسه، کتاب «صدرا» را چاپ میکند و به ایشان میدهد و میگوید علوم انسانی اسلامی به این معنا هست.
۲۴ سال غیر از رهبر معظم انقلاب کسی به فکر عملیاتی کردن فلسفه اسلامی در جامعه نبوده است؛ در زمان مقام معظم رهبری نزج اسلام به آن معنا شکل نگرفته بود و زمینه فراهم نبود؛ با توجه به اینکه گرایشهای متعددی دایه انقلاب را داشتند؛ این هم ریشه جامعه شناختی این مسأله است.
بخشی از این مطالب هم به خواست مردم بر میگردد، نتوانستیم اسلام حقیقی را به مردم بچشانیم؛ زمان آقای احمدینژاد سعی شد اما به دامن لیبرال افتاد؛ به هر صورت اقتصاد را سرمایهداران در دست گرفتند؛ به خاطر اینکه مکتب تفکیک در حوزههای علمیه حاکم بوده است زمینه فکری و اجتماعی فراهم نبود؛ کسانی که به انتخاب مردم رئیس جمهور شدند اعتقادی به عملیاتی شدن فلسفه اسلامی نداشتند؛ بر این فرض که مردم و دولتها خواهان این کار بودند، آیا میتوانستیم فلسفه را در حقوق، سیاست، اخلاق و روابط بینالملل حاکم کنیم؟ آیا با داشتههایمان میتوانیم این کار را انجام دهیم؟
به نظر میرسد که حوزه کماکان به فکر عملیاتی کردن فلسفه نیست؛ با این فرض که مراجع و بزرگان دین ما اعتقاد داشته باشند که فلسفه باید در جامعه عملیاتی شود، روش باید جوابگو باشد؛ بعضی از روشهای دینی اسلام در اقتصاد باید تجربی و بعضی باید نقلی باشد؛ حرمت ربا از طریق نقلی بیان میشود، هر چند در روش تجربی هم پاسخگو است؛ در کشورهای اسکاندیناوی تعلق سود بالاتر از چهار درصد به پول ممنوع است؛ سود سپرده سرمایهگذاری ۵ درصد و سودی که باید برای وام پرداخت میکنند چهار درصد است؛ یعنی بانکداری ربوی آنجا حاکم نیست.
به کارگیری روشهای تجربی، نقلی و عقلی برای عملیاتی کردن فلسفه لازم است؛ حوزه باید فکر کند که برای عملیاتی کردن اقتصادی که نیاز به روشهای متعدد دارد کدام موضوع با این موقعیت زمانی چه روشی حاکم باشد. مثلاً وقتی اکنون ریال ایران تابع دلار آمریکا میشود راهکار چیست؟ در اینجا باید از روش نقلی تاریخی استفاده شود؛ در صدر اسلام پول رایج طلا و نقره بود؛ چرا ما آن را حاکم نمیکنیم؟ هر چند زمان میبرد و برای دولت هزینه دارد ولی کاری، کارستان است؛ اگر ما درست پیش برویم، مانند صدر اسلام درهم و دینار بود، به مقدار پنج هزار، دههزار، بیست هزار تومان را نقره در اختیار مردم قرار دهیم و از پنجاه هزار تومانی به بالا تا صد میلیون را طلا ضرب کنیم؛ در این روش از نقل و عقل و تجربه استفاده شده است. در حل بعضی مسائل باید از تداخل روشها و در حل بعضی دیگر باید از روشهای خاص استفاده کرد.
مجتهدان ما باید برای استنباط احکام شرعی الگو بدهند تا زمان خاص از آن استفاده شود؛ منظورم این نیست که مصالح ما متغیر است و به دنبال پذیرش نظریه نسبیت برویم، بلکه باید به مصالح ثابت برسیم و شاکلهای که اسلام را باید در موقعیت خاص و روشهای گوناگون به کار ببریم؛ درمانهای متناسب با آن زمان را باید به بازار تزریق کنیم تا به ایدهآل ثابت برسیم؛ اگر زمینه فراهم بود و از نظر سلبی مشکلی وجود نداشت، مکتب تفکیک هم حاکم نبود، باید مجتهدینی تربیت شوند تا بتوانند بر مسائل اجتماعی خاص از نظر سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی استنباط کنند و احکام را با روشهای گوناگون از منابع اربعه استخراج کنند.
اسباط- موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) نزدیک به بیست و چند سال است که فعالیت میکند؛ در این زمینه چه خروجی داشته است؟
– کارهایی انجام و پایاننامههایی نوشته شده است؛ منتها باید بودجههایی برای کار نرمافزاری باشد تا این نرم افزار تحقق پیدا کند و خود را در مرحله سختافزار نشان دهد؛ الان مؤسسه امام خمینی (ره) در حال اخراج کارگرها و کارمندانش هست؛ وقتی دولت به چنین کارهایی اعتقاد نداشته باشد اینگونه برخورد میکند؛ سال گذشته ۳۵ درصد و امسال ۴۰ درصد از بودجه این مؤسسه را کاهش دادند؛ بودجه دانشگاههای دیگر افزایش و بودجه اینجا کاهش پیدا میکند؛ بویژه با گرایش آقای مصباح که نمیخواهد زیر بار دولت برود دست این مؤسسه روز به روز بستهتر میشود.
چندین سال است که مؤسسه با کمبود بودجه روبرو است؛ از همان زمان آقای احمدینژاد به بعد؛ کارهایی صورت گرفته است ولی با ایدهآل ما و آقای مصباح فاصله زیادی دارد؛ در بحثهای روانشناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی کارهایی انجام شده و پایاننامههایی هم نوشته شده است. در مسائل اقتصادی، آقای داودی که زمانی قائم مقام و معاون اول آقای احمدی نژاد بود در گروه اقتصاد مؤسسه چندین سال مطالعه کردهاند؛ تیمشان به آقای رئیسی پیوست تا برنامههای اقتصادیشان را مدیریت کنند؛ کار کردند و برنامه دادند؛ اما تا ایدهآل مد نظر ما فاصله زیاد است.
در مؤسسه آییننامهها، بودجهها و دیگر مسائل از کار بیشتر جلوگیری میکند اما در حد توان کار انجام شده است؛ برای مثال میدانیم که در اقتصاد اسلامی چه کاری باید انجام دهیم، راه از چاه و مرض از درمان مشخص شده است اما تا رسیدن به وضعیت مطلوب فاصله قابل توجهی وجود دارد.
اسباط- کسی که میگوید فقه برنامه جامع زندگی انسان در تمام موضوعات از ابتدا تا پایان است و همزمان منکر فلسفه میشود آیا دچار تناقضی بیّن نیست؟ مانند برخی از آقایان که اسماً یا رسماً مکتب تفکیک را دنبال میکنند و جایگاهی برای فلسفه قائل نیستند، میگویند که فلسفه آنقدرها مهم نیست بلکه فقه مهم است؛ به نظر شما آیا بدون فلسفه امکان انجام کاری وجود دارد؟
– برخی که تنها به آیات و روایات توجه دارند، فقط روش نقلی را دنبال میکنند؛ یعنی ما باید نگاه کنیم که روایات و تاریخ چه چیزی را نقل کردهاند و بنا به همان مسائل جامعه امروز را هدایت کنیم؛ این افراد اگر بخواهند منکر روش عقلی شوند، صغرا و کبرایی برای این انکار خواهند چید که همین چیدن صغرا و کبرا روش عقلی است؛ به عبارت دیگر هیچ روشی بینیاز از عقل یا به قول خودشان عقل ابزاری نیست.
اما ممکن است بگویند فقه، روایات، آیات و عقل آن هم تنها از نوع ابزاری، ابزار شما در رسیدن به راهکارهاست و شما تنها باید زمانشناسی کنید؛ برای مثال امام صادق (ع) چهار راه را برای حل فلان مسأله ارائه کردهاند و شما باید از بین آنها یکی را برگزینید، این غیر از برگشتن به فلسفه چیز دیگری نیست؛ منظورم این است که انحصار روش نقلی برای پیاده شدن فقه پاسخگو نیست؛ تا الان هم که ما بر خلاف نظر مراجع عمل نکردهایم در نظامهای حقوقی و اجتماعی پاسخگو نبوده است.
پیاده نشدن اسلام و فقههای مضاف به این نکته بر میگردد که فلسفه عملیاتی نشده است؛ یعنی چون مبنا فلسفی و درست نبوده است به روش نقلی اکتفا کردهاند که پاسخگو نیست؛
پیاده نشدن اسلام و فقههای مضاف به این نکته بر میگردد که فلسفه عملیاتی نشده است؛ یعنی چون مبنا فلسفی و درست نبوده است به روش نقلی اکتفا کردهاند که پاسخگو نیست؛ تجربه هم نشان میدهد پاسخگو نبوده است؛ البته اگر ما باشیم و نقل، چند مسأله از مطالبات مراجع انجام می شود و بقیه مسائل مسکوت مانده است؛ وقتی تنها با دیدن آیات و روایت بخواهیم تمام مسائل را حل کنیم در موقعیتهای زمانی متفاوت در حل مسائل عاجز خواهیم بود؛ شاید روش درست باشد اما مسأله حاضر را حل نمیکند؛ الان نوسان ارزش دلار بالا است، در این شرایط باید چه کاری انجام دهیم؟ در بسیاری از مسائل آیات و روایات ساکت هستند؛ قبلاً موقعیت اینچنینی نبوده است که درباره آن سخنی گفته شود و نقلی وجود داشته باشد؛ اینجا باید روش تجربی حاکم باشد؛ یعنی مجتهد باید تجربه کند و از آیات، روایات و عقل خود چیزی را استنباط کند و به کار گیرد؛ آن را انجام میدهد، اگر پاسخگو بود ادامه میدهد و اگر نه، آن روش را عوض میکند. جایی که نقل، سنت و قرآن صامت است، مجتهد و روش استنباط او باید پاسخگو باشد.
در این روش باید مبنای خود را درست کنید؛ معرفتشناسی، هستیشناسی، انسانشناسی، راه و روششناسی درست باشد تا کارها درست شود؛ و بعد مجتهد وارد شود و ببیند که در این مسأله چه شرایطی وجود دارد؛ مبنای فکری که درست باشد اقتصاد درست میشود؛ اما اگر روش درست نباشد ممکن است همان حرفی را بزند که مارکس میزند؛ چون در این موضوع حرفی برای گفتن ندارد؛ از این رو در دامن لیبرالیسم یا مارکسیسم میافتد؛ خیلی از دادههای زمان به دادههای اقتصادی، سیاسی، حقوقی، اجتماعی، جامعهشناختی و روانشناختی در نقل نیامده است؛ نمیشود که تنها و تنها از طریق نقل جلو رفت، چون خیلی از مسائل در نقل وجود ندارد؛ اگر هم امام صادق (ع) در سیستم بانکداری نقلی داشته باشند مجتهد باید آن علم را بلد باشد، اینجا نیاز به روش عقلی دارد؛ اگر مبنایش درست نباشد نمیتواند درست تشخیص دهد که امام صادق (ع) در چه شرایطی این را فرمودهاند؛ غیر از اینکه مبنا و ساختار فرد درست باشد راه دیگری وجود ندارد.
اسباط- چه کسی پدید آورنده این ساختار معرفتشناسی، هستیشناسی و خداشناسی بوده است و آیا تنها راه است؟
– نه، این تنها راه نیست، آقای مصباح و خود غربیها اینطور پیش رفتهاند؛ قاعده است؛ نمیگویم که از آقای مصباح الگو گرفتهاند اما معرفتشناسی، هستیشناسی و خداشناسی ساختار و لازمه دنبال کردن مسائل دیگر است؛ شما نخست باید شناخت را بشناسی تا بتوانی هستی را بشناسی؛ آیا شناخت ما قابل اعتماد است؟ چطور میتواند واقعیت را نشان دهد؟ اینجا احتمال وارد میشود که تا چند درصد میتوانیم این شناخت را مطابق با واقعیت بدانیم؛ یقین کجا به کار میآید؟ کجا باید کارآمد باشد؟ حطیهاش کجاست؟ سطرهاش کجاست؟ دامنه آن کجاست؟ خیلی از مسائل آن را معرفتشناسی کار میکند که معرفتهای یقینی قابل اعتماد کجا هستند؟ در چه حوزههایی نیاز هست و در چه حوزههایی نیاز نیست؟ اینها مسائلی است که در معرفتشناسی است؛ بعد از آن با ابزار شناخت، هستی را میشناسیم؛ بعد به خدا می رسیم که سرسلسله هستی است؛ پس از آن صفات الهی مانند حکمت، عدالت، نبوت، سیر مبدأ به معاد را که از آنها به اصول دین تعبیر میکنیم را بررسی میکنیم؛ این راه و راهشناسی است.
در اینجا به این نکته میرسیم که انسان خود نمیتواند خیلی چیزها را یقین کند بلکه باید آموزههایی از سوی شخصیتی کامل مانند نبی یا ائمه باید وجود داشته باشند، انسان باید این ساختار را مدلل و مدقق طی کند؛ ازاینرو استنباط احکام نیاز به روش عقلی دارد؛ برای اینکه تضمین بدهد که درست است به روش عقلی نیاز دارد که همان فلسفه است؛ واضح است که خیلی جاها باید تجربه و نقل و عقل را به میدان آورد تا تشخیص داده شود که کدامیک در اینجا کارایی دارد.
اسباط- پس در موسسات آموزشی باید بیشتر سراغ فلسفهها و دانشکدههای فلسفه رفت چون این بخش از اهمیت بیشتری برخوردار است؟
– اینها چیزهای ابتدایی است؛ شاکله حوزه باید به گونهای باشد که هر طلبه سه تا چهار سال ذهنش با این مسائل درگیر باشد؛ این حداقل کار است؛ بعد از آن کسی که میخواهد در عرصهای مانند اقتصاد فقیه شود، قطعاً باید بر این مبانی دقت بیشتری داشته باشد؛ آنها را آنچنان کار کند تا برایش هضم شود؛ در کنار کار اقتصاد باید بر این مبانی مسلط شود؛ بخشی از کار این است که شما بدانید اسلام در ساختار معرفتشناسی، هستیشناسی، خدا شناسی و انسانشناسی به کجا رسیده است؛ بخشی از کار این است که غربیها و خیلی از کسان دیگر مسیر را اشتباه رفتهاند؛ ببینید اشتباه کار در کجاست؟ یعنی معرفتشناسی و هستیشناسی غرب را بخوانید و بدانید که حرفهای آنها چیست؛ بعد فرد باید نسبت به اسلام رویکرد ایجابی و درباره معرفتشناسیهای غرب رویکرد سلبی داشته باشد؛ مطالب غربی فکر بشر است، انسان باید بداند و آن را هضم کند، هر طلبه باید چند سال بر این مسائل زمان بگذارد و بعد وارد آن شود؛ این بحث کلی است؛ اینکه مجتهد بخواهد در مسائل فلسفه و معرفتشناسی باشد مطلب دیگری است.
اسباط- آیا میتوان گفت، از نبود بنیه فلسفی درست، و وجود نگرش نواندیشی منفی در حوزههای علمی، اعتقادی و مانند اینها جز تساهل و تسامح و انعطاف به مبانی غربی چیزی حاصل نمیشود؟
– این روند ساختار نسبیتگرایی است؛ نسبیتگرایی نخست در مرحله توصیفی بود که مثال میزدند اسکیموها برای احترام به مهمان همسران و دختران خود را در اختیار او میگذاشتند ولی در اروپا به گونه دیگری از مهمان پذیرایی میکنند و در آسیا طوری دیگر؛ اضافه میکنند که هر جایی ارزشها به گونهای خاص است؛ در نسبیت فرا اخلاقی هم میگویند که این نسبیت تنها در بحثهای آداب و رسوم اخلاقی نیست بلکه از اخلاق فراتر رفته و در هر دانشی نسبیت فراگیر میشود؛ در نسبیت هنجاری معتقدند هر ارزشی نسبی است؛ اصول آزادی، قضاوت نکردن درباره دیگران و تساهل و تسامح از نسبیت هنجاری ناشی میشود که مرحله آخر نسبیت است؛ سه اصل مذکور را اصول کلی میدانند.
تساهل و تسامح ریشه در مبانی معرفتشناسی نسبیتگرایی دارد؛ این رویکرد مبنای عرصههای سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی نسبیت است؛ آنها این امر را پذیرفتهاند که هیچ یقین مطلقی وجود ندارد که هر انسان در هر عرصه زمان یا مکان آن را بپذیرد بنابراین باید تساهل و تسامح داشته باشیم؛ چون شاید تو هم خطا کنی پس به دیگران احترام بگذار، تسامح داشته باش و در پذیرش حرف خودت سختگیری و پافشاری نکن؛ در دخالت در امور دیگران هم پافشاری نداشته باش، مدارا کن و بر دیگران سخت نگیر؛ این تساهل و تسامح از اصول نسبیت هنجاری ناشی میشود؛ ریشه آن به نسبیتی که در غرب حکمفرما است بر میگردد که دارای ریشه معرفتشناسی آنان است.
اسباط- چرا در دانشگاهها بیشتر شعار تسامح و تساهل میدهند؟
– هرچند در دانشگاههای ما بوده است، اما آقایان مهاجرانی و خاتمی آن را به شعار تبدیل کردهاند؛ اوایل جزو اسرار مگو بود، اما کم کم بگو هم شد و در زمان آقای خاتمی نهادینه شد.
اسباط- درباره دانشگاه مفید نظری ندارید؟ این دانشگاه تکامل یافته مکتب توحیدی است که در تهران پایهگذاری شد و امثال آقای کدیور به آن ورود کردند و بعد در قم دبیرستان و دانشگاه تشکیل داد و برای جریان روشنفکری کادر سازی کرد.
پیاده نشدن اسلام و فقههای مضاف به این نکته بر میگردد که فلسفه عملیاتی نشده است؛ یعنی چون مبنا فلسفی و درست نبوده است به روش نقلی اکتفا کردهاند که پاسخگو نیست؛
– زمان جنگ اینها خیلی فعال بودند؛ بسیجیان مخلص، پای کار، معتقد و از لحاظ اعتقادی قوی بودند؛ بعد از آن وقتی مجمع روحانیون شکل گرفت و پررنگ شد، کمکم منحرف شدند وگرنه اینها اوایل خیلی معتقد بودند؛ من با بچههای آنجا ارتباط دارم، اردوهای جهادی در سالهای ۷۲ و ۷۳ از مدرسه مفیدیه تهران شروع شد و من با آنها همکاری داشتم؛ اصل، اساس و شاکله یعنی نیت آنها خیر بود، بعد از آن به مسائل سیاسی کشیده شد و دچار گرایشهای خاص شدند؛ اما اکنون گرایش شدید دارند و انحراف جدی و سخت پیدا کردهاند، تا آنجا که میتوانند ضربه بزنند؛ سکولار بودنشان پذیرفته شده است؛ مدعی هستند که دین در عرصههای اقتصاد، سیاست، حقوق، جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی هیچ حرفی برای گفتن ندارد، تنها روش بشر روش تجربی است و این مطلب در دانشگاه مفید نهادینه شده است؛ اگر کسی در دانشگاه مفید خلاف این را بگوید خلاف موج حرکت کرده است.
یکی از خصوصیات اینها که در مدارسشان در تهران و شهرهای دیگر هم حاکم است، این است که بچهها را طوری تربیت میکنند که به احکام فردی خود مقید باشند، نماز میخوانند و دیگر اعمالشان را انجام میدهند اما به آنها میگویند که دین رابطه انسان با خدا است اما نباید دین وارد عرصه اجتماع شود؛ هر چه هست انسان و روش تجربی است.
اسباط- مهمترین آسیبهای دانشگاه مفید چیست؟
– اینها مبنایی کار میکنند؛ از این طرف ما سعی میکنیم بگوییم که فلسفه را عملیاتی کنید چون اسلام حرفی برای گفتن در عرصه اجتماع دارد و آنها از طرف مقابل میگویند دین هیچ حرفی در عرصه اجتماع ندارد؛ ایراد وارد میکنند که در این چند سال که از انقلاب گذشته است دین چه نظام اقتصادی و سیاسی درستی به جامعه معرفی کرده است؛ اما نمیگویند که حداقل ۲۴ سال در دست کسانی بوده است که میلی به ورود اسلام به حاکمیت نداشتهاند؛ میگویند اسلامی که شما میگویید چنین نتیجهای داشته است و روز به روز مردم وضعیت بدتری داشتهاند؛ در این نظام اقتصادی ارزش پول روز به روز کاهش یافته است، ناعدالتی زیاد شده است و ما برای اینکه به وضعیت مطلوب دست یابیم باید الگوهایی مانند نروژ، سوئیس، ژاپن و کشورهای اسکاندیناوی را دنبال کنیم و به این وسیله سعی میکنند مبنا را از بین ببرند.
اسباط- تفکری که الان در دانشگاه مفید هست صددرصد تفکری است که آقای موسوی اردبیلی در ذهن داشت؟
– نه، آقای اردبیلی بویژه اوایل نیتش این نبود، بعد هم از دستش خارج شد؛ وقتی شما اصل گرایشات سیاسی را بپذیری، به فرد یا جریانی علاقمند شوی، دیگر متوجه نیستی که مسیرت تغییر کرده و اشتباه میروی؛ هر چه هم بگویید که این مسیر درست نیست از تو دلیل میخواهند، دلیل هم که بیاوری چون بحث بینشی نیست بلکه گرایشی است آن را قبول نمیکنند؛ اگر الان به بچههای مفید بگویید که روش شما اشتباه است، چون به شما گرایش ندارد نمی پذیرد؛ دلیل عقلی و برهان با مقدمات یقینی برایشان بیاوری آن را نمیپذیرند؛ به آن مورد خاص گرایش سیاسی دارد؛ از زمانی که مجمع روحانیون شکل گرفت اینها هم زاویه پیدا کردند.
کدیور فردی در مقابل سروش بود که سال ۶۲ بعد از آقای مصباح در آن جریان در مقابل سروش ایستاد و به او جواب داد؛ در مدرسه آقای گلپایگانی در قم درس داشت، برو بیایی داشت، تجربه نبوی و بحث پلورالیسم او را، کدیور محکم، قوی و با بیانی برنده پاسخ میداد؛ اما کمکم تغییر کردند؛ این تغییر هم بیشتر از زمانی بود که آقایان کروبی، موسوی خوئینیها، پسر شهید صدوقی، خاتمی و مانند اینها با آقایان مهدویکنی، شجونی، هاشمی و … اختلاف سلیقه داشتند؛ یادم هست که عدهای از اینها میگفتند برخورد چکشی با آمریکا نداشته باشید و آنها میگفتند نه؛ در ابتدا اینطور بود و برخوردهای تند و افرای داشتند؛ اینها میگفتند مقداری متعادلتر و عاقلانهتر پیش برویم اما آنها مخالف بودند؛ آقا سید احمد آقا هم با افرادی مانند خاتمی، صدوقی، موسوی خوئینیها، محقق داماد و آن طیف بیشتر رفیق و مأنوس بود؛ وقتی این مسأله را با امام خمینی (ره) در میان گذاشتند امام فرمودند اگر اختلاف سلیقه است خوب است اما اگر به اختلاف جامعه کشیده شود و مردم درگیر شوند خیلی موافق نیستم؛ پاسخ دادند که در بین خودمان است اما تا فتنه ۸۸ کشیده شد و هنوز هم ادامه دارد.
اسباط- به نظر شما اساتید حاضر در دانشگاه مفید انقلابی هستند یا از طیف دیگری هستند؟
– اینها خیلی به روحانیان اعتقادی ندارند؛ آقای خاتمی را هم به عنوان یک روحانی نمیپذیرند بلکه به عنوان یک روشنفکر قبول دارند؛ خاتمی در هامبورگ کنار دریا یک عکس با لباس آستین کوتاه دارد؛ آن عکس را بر دیوار میزنند و میگویند که این همان خاتمی است که ما قبول داریم؛ آن خاتمی که نماز میخواند، با عبا، قبا و عمامه است را نمیپذیریم و قبول نداریم.
اگر روشنفکران خاتمی و کروبی را قبول دارند، باید بگوییم که کروبی بازیچه است، بیشتر آقای خاتمی حرف دارد، اگر او و امثال او را میپذیرند به خاطر فکرشان است نه به خاطر لباسشان؛ برای مثال جان هیک که مبدع نظریه پلورالیسم دینی است، به دعوت آقای خاتمی به ایران آمد و به دعوت حلقه کیان در سال ۷۹ در این حلقه سخنرانی کرد و خاتمی و سروش را مسخره کرد.