-
جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۳۸ ب.ظ
یکی از بزرگترین آسیبهایی که همواره حرکت اصیل دینی را مورد تهدید خویش قرار داده است، گرایشات و تمایلات به انفعال از غرب بوده است. مسلما وقتی این غربپرستی با عناوینی جذاب، مانند روشنفکری و نواندیشی قرین میگردد، آسیب و خطر بزرگتری را به همراه دارد. در این مقاله قصد داریم تا با مصاحبهای پیرامون نواندیشی مذموم دینی با استاد صبوری، ویژگیهای این نوع از روشنفکری را تبیین نموده و خطرات آن را بیان نماییم. استاد صبوری از جمله پژوهشگران جوان حوزه هستند که چندین سال به عنوان مدرس سطوح عالی مشغول به تدریس بودهاند؛ کتابهای «الأصول فی الفقه، تطبیق القواعد و احکام غیبت و دروغ» تاکنون از ایشان به چاپ رسیده است. وی علاوه بر «قواعد فقه حکومتی»، «حلقات» شهید صدر را نیز تدریس میکند. اخیرا ایشان در زمینه فقه نظام ورود بسیار جدی داشتهاند و از طرف آیت الله اعرافی به دبیری شورای سیاست گذاری فقه معاصر منصوب شدهاند. در ادامه توجه شما مخاطبین عزیز را به متن مصاحبه جلب میکنیم:
اسباط: با عرض سلام خدمت استاد صبوری،در ابتدا بفرمایید برای جریان روشنفکر مذموم، کدامیک از عناوین روشنفکری، نواندیشی یا تجددگرایی را میتوان بهکار برد؟
با عرض سلام خدمت حضرتعالی و دوستان شما در مجموعه جریان شناسی اسباط و تشکر از فرصتی که در اختیار اینجانب قرار دادید. در ابتدا میبایست مقدمهای را خدمتتان عرض نمایم. خاستگاه روشنفکری در غرب بوده و در زمان مشروطه و میرزا آقاخان وارد ایران شده است؛ معنای اولیه این اصطلاح توجه به روشنفکری در غرب و گرایش به نظریات غربی بود، ازاینرو مقام معظم رهبری میفرمایند: من معتقدم که روشنفکری از ابتدا در ایران بیمار متولد شد؛ بنابراین بخواهیم یا نخواهیم این لفظ از اساس دارای بار منفی است.
لفظ روشنفکری دینی هم در ابتدا از سوی کسانی به کار رفت که دارای دغدغههای روشنفکری بودند و بیان حقایق موجود و کاستن از آلام جامعه را با نگاه خودشان در سر داشتند؛ این افراد چون در جامعهای دینی قرار گرفتند و چارچوبهای دینی آنها را محدود میکرد و در عمل، دین بر افکار عمومی مردم و حتی حاکمیت سیطره داشت؛ مجبور بودند چارچوبهای اصلی را رعایت کنند و خود را به اصل دین معتقد نشان دهند و روشنفکرانی که با همان مبنای کار روشنفکری فعالیت میکردند، کلمه دین را نیز در کنار روشنفکری قرار دادند. این افراد دین را پایه و خاستگاه عمل خود قرار نمیدادند و قصد نداشتند که نگاه روشنفکری و نواندیشی را از منظر دین بیان کنند.
برای مثال در مبارزات انقلاب اسلامی، خیلی از افراد به این نکته رسیده بودند که ما باید در مقابل نظام موجود مبارزه کنیم، اینها بیتوجه به اینکه مذهبی بودند یا نبودند، خود را روشنفکر مینامیدند؛ روشنفکر به این معنا که حقایقی را درک کرده و میدانند که استکبار و استعمار چه کارهایی انجام میدهد و جامعه ایران عقب مانده است؛ این دغدغه تمام روشنفکران بود.
اسباط: آیا این طیف از روشنفکران حقیقتا پایبند به مبانی دینی بودند؟
برخی از این روشنفکران حتی با وجود اینکه به دین اعتقادی نداشتند، اما چون در محیط دینی فعالیت میکردند، خود را معتقد به آن نشان میدادند و سعی میکردند که در پوشش دین به کار خود ادامه دهند؛ البته برخی از این افراد چند گام جلوتر رفتند و دین را کنار گذاشتند؛ برخی از مارکسیستها در زندان به این نتیجه رسیدند که دین توانایی مبارزه ندارد؛ اینها کار اصلی و هدف خود را مبارزه تعریف کردند، به عبارت دیگر برای رسیدن به هدف روشنفکری که بیان حقایق و کاستن از آلام جامعه است، راهی جز مبارزه ندیدند؛ پس از آن، هدف مبارزه را به اهداف خردتر با راهبردهای مشخص تبدیل میکنند که دین با بعضی از اینها مخالف است؛ ازاینرو در نهایت میبینیم یا دین را کنار میزنند و یا به دین حداقلی معتقد میشوند که امروز روشنفکری دینی ما به معنای منفی خود دچار همین نقیصه است.
این نکته مهمی است که روشنفکران دینی امروز، یعنی کسانی که پرچمدار روشنفکری دینی به معنای منفی آن هستند، در واقع همان مشکل را دارند؛ اساس دغدغههای آنها، روشنفکری است؛ این افراد در ابتدا سعی کردهاند که خود را ملتزم به هر دو مؤلفه بدانند؛ یعنی هم به سراغ پایبندی به چارچوبها آمدهاند و هم به قلمرو دین و نیازهای زمان توجه دارند، اما به خاطر اینکه دغدغههای روشنفکری این افراد بر اعتقادات دینی اینها قوت بیشتری دارد و از طرف دیگر تعریفشان از قلمرو دین و نوع نگاهشان به دین ناقص است، به این نقطه میرسند که دین در عرصه اجتماعیات قدرت ورود ندارد، بنابراین روشنفکران دینی و کسانی مانند آقای مجتهد شبستری از نواندیشی دینی اسم میبرند، در عمل به جایی میرسند که مؤلفه اول را در ابتدا و مؤلفه دوم را بعد از آن زیر پا میگذارند.
اسباط: ریشه انحراف در مبانی دینی توسط این گروه چیست؟
این افراد چون مؤلفه اول را زیر پا میگذارند و به چارچوبهای تعریف شده دین پایبندی ندارند، کارشان به جایی میرسد که در قلمرو دین هم دچار مشکل میشوند و دین را حداقلی تعریف میکنند؛ روشنفکران دینی در نهایت در هر دو مؤلفه دچار مشکل میشوند؛ پایبندی به چارچوبهای تعریف شده دین ندارند و همین باعث میشود در قلمرو دین، بحث دین حداقلی را مطرح کنند.
آقای مجتهد شبستری معتقد است که سه مؤلفه اساسی خردگرایی، انطباق بر حسن و قبح اخلاقی و مفید بودن، در نواندیشی دینی وجود دارد؛ در توضیح این سه مؤلفه، خردگرایی را همان روشنفکری بیان میکند، مباحث غربیها، مباحث لیبرالها و اصول مدرنیته را مطرح میکند. ما در روش مطلوب، کاربردهای خرد را مشخص، حیطه کار خرد را معین و ادراکات آن را تعریف میکنیم اما اینها خردگرایی را بسیار بسیط ارائه میدهند و به معنایی، پا در کفش دین میکنند و خیلی از مباحث دینی را متضاد و متناقض با خردگرایی میبینند یا در انطباق حسن و قبح اخلاقی، آن را بسط میدهند تا جایی که خیلی از احکام را نادیده میگیرند.
آقای شبستری احکام التزامی را زیر سئوال میبرد و میگوید که آیا اصلاً خرد در زمان و جامعه ما پذیرش احکام الزامی را دارد؟ او میگوید دین اصلاً نباید وارد باید و نباید شود؛ البته آن توصیفها هم باید بر مبنای خرد امروز باشد؛ او به عنوان یک روشنفکر دینی یا به عبارت خودشان نواندیشی دینی (ما نباید این اسم را بر آنها بگذاریم) مؤلفههای عرض شده را پایبند نیستند.
ازاینرو امثال آقای شبستری را نمیتوانیم از نواندیشان دینی بدانیم؛ آنهاییکه دو مؤلفه اساسی ذکر شده را زیر سئوال میبرند از نواندیشان دینی نیستند؛ اینها هم چارچوب را رعایت نمیکنند و هم در قلمرو دین، دین را به طور کامل محدود میکنند؛ خیلی از حرفهایی که در جامعه زده میشود از همینجا نشأت گرفته است.
شنیدهام که آقای زیباکلام میگوید: دین باید به ما بگوید چگونه به بهشت برویم، اما اقتصاد در حیطه دین نمیگنجد؛ اینجاست که میبینیم روشنفکران دینی ما و کسانی که داعیهدار روشنفکری دینی هستند اساساً نمیتوانند نام نواندیشی دین را بر خود بار کنند؛ اینها ملتزم به دین باقی نماندهاند. منظورم افرادی که نام بردم نیست، اما از اساس نمیتوان نام دینی را بر این رویکرد گذاشت؛ البته اگر دین را به گوینده «لااله الا الله ، محمد رسول الله» تعبیر کنیم اینها هم مسلمان هستند. با استناد به آیات قرآن کریم و روایات، از اساس نمیتوان دینداری را به این نوع اعتقادات اطلاق کرد.
اسباط: آیا دلیلی از قرآن برای عدم صدق عنوان «دیندار» بر این عده وجود دارد؟
ما در مباحث قواعد فقه سیاسی، اول به سراغ مبانی فقه سیاسی رفتیم و در ابتدا قاعده شمول عبادت الله را مطرح کردیم؛ معتقد هستیم که در اولین قدم باید ثابت کنیم که سیاست در قلمرو دین است، بعد از آن به سراغ آیات و روایات میرویم؛ در مراجعه به آیات و روایات به نکته غیر منتظرهای برخوردم که به این نکته اشاره دارد، اگر شما قلمرو دین را محدود کردید نشان میدهد که اینگونه نیست که واقعاً به دین معتقدید ، و تنها دچار خطایی راهبردی شدهاید؛ این آیات و روایات به ما میگویند که نمیتوان بر این افراد نام دیندار گذاشت؛ برای تأیید سخن خودم تنها به آیه شصت سوره نساء اشاره میکنم که خداوند متعال میفرمایند:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ»؛ یزعم به معنای گمان باطل و فکر بیهوده است؛ «ای پیامبر دیدی آنهایی که گمان میکنند به تو و حتی ادیان گذشته ایمان دارند» مشخص است که این آیه درباره افرادی است که خود را دیندار میدانند ولی نه ایمان به پیامبر(ص) دارند و نه ادیان گذشته، حال مشکل اینها چیست؟ نماز نمیخوانند؟ یعنی در چارچوبهای حداقلی دین دچار اشکال هستند؟ بلافاصله میفرماید: «یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»؛ چرا اینها دیندار واقعی نیستند؟ از نظر فقهی شاید مسلمانند و بدنشان نجس نیست، زوجیت، ارث، دفن و همه اینها سر جای خودش هست و همه احکام مسلم را دارند، اما آیا اینها ایمان واقعی هم دارند؟ تدین واقعی دارند؟ قرآن میگوید، اینها میخواهند به سمت طاغوت بروند و برنامه زندگی را از طاغوت بگیرند؛ آیا اینها مؤمن واقعی هستن؟ قرآن جواب منفی میدهد.
اسباط: آیا نفی ایمان از این گروه روشنفکر مذموم، صرفا در دین اسلام بوده و یا این مساله در سایر ادیان نیز دارای سابقه بوده است؟
اگر ما بخواهیم با گزارهها و مبانی دینی به این مسأله نگاه کنیم، نمیتوانیم بر روشنفکری دینی با معنای منفی آن، نام دینی بگذاریم؛ حتی نمیتوانیم نام مسیحی را بر آنها بگذاریم، یعنی حتی قرآن درباره کسانی که در غرب دغدغههای روشنفکری را دنبال میکنند و خود را معتقد به دین مسیحیت میدانند با بیان «یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ»؛ میگوید اینها به مسیح اعتقاد ندارند؛ ردپای این دیدگاه در آیات دیگر هم وجود دارد.
در آیات دیگر میبینیم که هر پیامبری دو چیز را برای مردم به عنوان اصول اصلی دین بیان کرده است؛ «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»؛ این آیات خیلی با هم هماهنگ هستند و با توجه به معنی مشخص طاغوت مبنی بر اینکه طاغوت کسی است که از طرف خود ایدئولوژی میدهد و از سوی خود قانون معین میکند و قصد دارد که در عمل بر مبنای خودش حکمرانی کند بدون اینکه به اذن خداوند توجهی داشته باشد، میتوان نتیجه گرفت که قرآن اعلام میکند اینها به مسیح و موسی هم اعتقادی ندارند؛ این آیات قرآن مجید خیلی حساس است.
اسباط: آیا مسیر حرکت جریان روشنفکر مذموم با حقیقت عبادت در تعارض است؟
ما در عبادت الله استخراج میکنیم که بنا به آیات و روایات هدف اصلی از خلقت بشر عبادت الله است؛ در «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» عبادت الله به چه معنی است؛ به سراغ لغت میرویم که عبادت یعنی خضوع و اطاعت؛ تصور ذهن ما از عبادت، پرستش از جنس مناسک دینی است، اما این بخشی از عبادت الله است؛ قرآن «ان اعبدوا الله و اجتنوا الطاغوت» را در کنار هم میآورد؛ «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» را کنار هم بیان میکند؛ یعنی اگر قرار شد که ما «ان اعبدوا الله» را رعایت کنیم دیگر نمیتوانیم از طاغوت اطاعت کنیم؛ ازاینرو قرآن کریم میفرماید شما از چه کسی میخواهید تبعیت کنید؟ از نفس میخواهید تبعیت کنید؟ مبنای دموکراسی شما چیست؟ اگر پاسختان به این سئوال رجوع به خواست من، شما و همه مردم بود، قرآن میفرماید رفتن به سمت تبعیت از خواست مردم شرک است؛ «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» نمیگوید اتبع هواه، میگوید اتخذ الهه هواه؛ شما باید از الله تبعیت میکردید اما از هواه تبعیت میکنید.
حتی درباره تبعیت از شیطان بهصورت فردی میفرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ» این عبادت شیطان به معنای همان اطاعت است؛ یکی از ایرادهای اساسی که قرآن کریم درباره یهود و نصارا وارد میکند این است که جامعه مسلمین در عصر قرآن در دست پیامبر است، ازاینرو قرآن اینها را آسیبشناسی نمیکند، اما ادیان گذشته را آسیب شناسی کرده است که برای ما مفید است؛ البته پیامبر فرمودند: هر راهی را که آنها رفتند شما هم خواهید رفت؛ قرآن در این باره یک آسیب را بر میشمارد که «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ» مشخص است که اینها مسیح بن مریم را اله قرار دادند.
اسباط: آیا منظور از «اله» قرار دادن، پرستش و سجده کردن است؟
روایتی خیلی زیبا در ذیل این آیه از امام صادق (ع) است که منظور از این آیه این نیست که مردم به پرستش این افراد دعوت میکردند تا در مقابل آنها سجده کنند،(ولو دعوهم ما اجابوهم) اگر هم میگفتند قبول نمیکردند بلکه (احلو لهم حراما و حرموا علیهم حلالاً) اینها از خود قانون وعظ میکردند، یعنی چارچوبهای کتاب الله و شریعت را کنار میگذاشتند و قانونهایی را به نام دین، روشنفکری دینی و مانند اینها ارائه و عرضه میکردند و مردم هم از آنها اطاعت میکردند؛ گفتیم که اطاعت به معنای تبعیت است؛ فعبدوهم من حیث لایشعرون.
نتیجه این است که اگر امروز در جامعه ما کسانی هستند که با زیر پا گذاشتن چارچوبهای اصلی دین و همچنین محدود کردن قلمرو دینی بخواهند برنامهای ناموزون را ارائه کنند که هیچ سنخیتی با دین ندارد، در حکم طاغوت هستند؛ از این رو است که مقام معظم رهبری میفرماید: امروز استکبار جهانی و آمریکا طاغوت اعظم هستند؛ این طاغوت اعظم که استکبار است در جنبه عملی میگوید که باید از من تبعیت کنید، در جنبه ایدئولوژیک میگوید اگر میخواهید اقتصاد درستی ایجاد کنید باید در اقتصاد هم از من تبعیت کنید، اینها طاغوت میشود، همچنین در جامعه ما کسانی به نام روشنفکر دینی که داعیه دینی ندارند، اگر بخواهند که خلاف «ما انزل الله» برنامهای بدهند، به سمت طاغوت رفتهاند و اگر مردم از اینها تبعیت کنند (فعبدوهم من حیث لایشعرون) را محقق کردهاند.
اسباط: روشنفکری دینی به معنای مذموم آن، از کجا و چگونه در فضای دین و علمای ما وارد شد؟
در بررسی تاریخچه، باید پیدایش نواندیشی دینی را همگام با پیدایش دین بدانیم؛ با توجه به دو مؤلفه ذکر شده، چارچوبها و توجه به شرایط زمان و مکان در متن دین وجود دارد؛ با مطالعه حکومت پیامبر اکرم (ص) میبینیم که این دو مؤلفه در آن وجود دارد؛ در حکومت حضرت علی (ع) هم وجود دارد؛ البته اینها نیاز به مطالعات عمیقتر دارد و توضیح اینها نیازمند مجالی وسیعتر است؛ میبینیم که نواندیشی دینی در ائمه اطهار (ع) وجود دارد، اما این را در بروز و ظهور جامعه نمیبینیم، چون اگر این نظریات بخواهد به عرصه ظهور برسد باید حاکمیت اجازه ظهور آن را بدهد؛ ائمه اطهار (ع) چون موقعیت ورود به عرصه حاکمیت را نداشتند و اساساً زمینهای نداشتند که بتوانند نظریات نواندیشانه خود و نگاهشان به دین را ظاهر کنند یا چگونگی لحاظ شرایط زمان و مکان را در جامعه نشان دهند.
در زمان حضرت علی (ع)، حکومت محدود ایشان را شاهد هستیم؛ با توجه به نگاه ایشان، برای مثال در بحث زکات میبینیم که گاهی قائل به توسعه میشوند و با توجه به عنصر زمان و مکان و الزاماتی که حاکمیت دارد، بحث نظارت را به صورت جدی پیگیری میکنند؛ اینطور نبوده است که ایشان تنها در مسجد بنشینند و مسائل شرعی را بگویند؛ توجه به مسائل زمان خود داشتهاند. بنابراین روشنفکری و نواندیشی دینی در اصل دین وجود داشته است.
به وجود آمدن روشنفکری و نواندیشی مذموم دینی را اینگونه میتوان تحلیل کرد که وقتی اسلام از مجرای اصلی خود و حاکمیت از دست معصومین (ع) خارج شد؛ وقتی خلفا وارد شدند و خواستند در عرصه نوین پاسخگوی جامعه باشند؛ از ابتدا یعنی پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) خلفا به شمول دین معتقد بودند، بنابراین حاکمیت را به عنوان دین در دست میگرفتند و از ابتدا با مسأله مواجهه با مسائل نوظهور روبرو شدند؛ بنابراین بدعتهایی را در دین وارد میکنند؛ از آنجا که به آن الزامات توجه دارند بعضی از چارچوبها را زیر پا میگذارند و بعدها که در زمان بنیامیه و بنیعباس گستره حکومت وسیع میشود، روشنفکران آن روز مانند ابوحنفیه به این دلیل بحثهایی مانند قیاس را مطرح میکنند؛ قیاس یک نظریه روشنفکری آن روز بود؛ او نیازها را میبیند و به دلیل درست نشناختن اسلام و دریافت نکردن آن از مشرب اصلی و مصدر حقیقی، ناچار میشود تا به این بدعت وارد شود.
روشنفکری دینی به معنای مذموم خود از ابتدای خلافت شکل گرفت؛ سرآغاز تاریخچه این مسأله در آنجا است؛ هر چه جلوتر میآیند نیازهای زمان گستردهتر و ضرورتها بیشتر میشود و در نتیجه ورود به راههای انحرافی بیشتر میشود؛ بحث استحصان و مانند اینها، نگاههای روشنفکری به دین است و نگاهی تجددگرایانه دارد؛ دو مؤلفه ای که بر آنها تأکید داشتیم، التزام به چارچوبهای تعریف شده دین و توجه به قلمرو دین و لزوم پاسخگویی بود که همه این مسائل در این دو مؤلفه دچار مشکل شدند. بعضی از اینها از اساس مؤلفه اول را زیر پا گذاشتند که تعدادشان کم بود، اما عده بیشتر که ملتزم به مؤلفه اول بودند از اعصار اولیه تا الان چارهای ندارند تا برای پاسخگویی به مسائل زمان به دین حداقلی روی بیاورند تا کمبود خود را که دریافت نکردن دین از مشرب اصلی با گستردگی خود است، بپوشانند؛ اینها چارهای ندارند الا اینکه یا دین را به معنای حداقلی بپذیرند یا دچار بدعت شوند که در زمان خلفا بیشتر دچار بدعت شدند. یعنی مواردی را وارد دین کردند که در دین نیست. در تقسیمبندی که ابتدا عرض کردم اینها را هم میتوان وارد کرد.
اسباط: جریان نواندیشی دینی اغلب ما را به یکی شدن با نظامات غربی فرا میخواند، سوالی که در اینجا پیش میآید این است که چرا فقه ما نظام ساز نبوده و نتوانسته در برابر نظامات غربی، نظام اصیل دینی تشکیل دهد؟
این یکی از چالشهایی است که پیش روی نواندیشی دینی قرار دارد؛ حتی یکی از چالشهای مهم پیش روی نظام اسلامی از این نوع نگاه است؛ برخی شبهه ناکارآمدی را مطرح میکنند؛ برخی القا میکنند که اسلام توانایی پاسخگویی در عرصه حکومتداری را ندارد و یا برخی روشنفکران به اینجا رسیدهاند که چون ما در عمل نتوانستیم یک الگوی موفق ارائه کنیم، پس فقه ما کارایی لازم را در نظام سازی ندارد؛ این شبههای است که امروز در جامعه بسیار مطرح میشود.
اما حقیقت این است که نگاه منصفانه نشان میدهد جریان غالب در حوزه از گذشتههای دور نواندیش بوده است؛ عموم فقهای ما به مؤلفه اول یعنی پایبندی بر چارچوبهای دین ملتزم بودند و همیشه نگاه نواندیشانهای به مسائل داشتهاند و حتی در بسیاری از موارد از زمان خود جلوتر حرکت کردهاند؛ پرداختن به اینکه فقهای گذشته چقدر از زمان خود جلوتر بودهاند و چقدر به نیازهای جامعه توجه داشتهاند بحث مفصلی است که مقالههایی در این زمینه نوشته شده است؛ ازاینرو نمیتوانیم حوزه، علما و نهاد روحانیت را به عدم توجه در گذشته متهم کنیم.
اسباط: پس چرا این نظامات استخراج نشده است ؟
گفتیم که نواندیشی دینی یعنی توجه به زمان، آنها به به نیازهای زمان خود توجه داشتهاند اما ورود به عرصههای حاکمیتی متصور علمای آن زمان نبوده است، مبتلابه ایشان نبوده است، مگر عرصههای زندگی بشر مانند اقتصاد که کتاب مکاسب نمونه ورود شیخ به این عرصه است؛ اما آن موقع جامعه تنها همین را از شیخ میخواست، اقتصاد مسأله محور بود اما مسأله فقط بیع بود؛ بنابراین فقه تا این مقدار ورود میکرد و به معنای واقعی کلمه و به صورت کارآمد پاسخگو بود؛ بنابراین علما از اساس در معرض ارائه نظامات نبودند.
نکتهای مهمتر را خدمت شما عرض کنم؛ در گذشته اگر حتی فقیهی احساس میکرد به نحو گستردهتری باید مباحث سیاسی یعنی مباحث حاکمیت را دنبال کند یعنی بگوید اصل حاکمیت با فقیه است، به معنی درگیری تام با نظام حاکم بود؛ ازاینرو علما از این جهت در تقیه شدید بودند؛ یکی از ایرادهایی که در فقه سیاسی گرفته میشود این است که چرا ما کمتر با نصوص صریح درباره حاکمیت ائمه و مشروع نبودن حاکم روبرو هستیم، دلیل آن، این است که حتی ائمه اطهار (ع) در این مورد در تقیه هستند؛ البته جاهایی ائمه (ع) با خواص خود این مسائل را مطرح کردهاند اما گستردگی ندارد.
یک مطلب باید با توجه به اهمیت و گستردگی آن در جامعه مطرح شود؛ حدود دویست روایت درباره بحث قیاس از ائمه اطهار (ع) وجود دارد، چون مسألهای گسترده در زمان ایشان بود؛ اما هر چند مسأله حاکمیت بسیار مهم و مبتلابه بوده است و بنا بر قاعده باید حداقل هزار روایت در این زمینه وجود داشته باشد اما اگر ائمه و علمای پس از ایشان بخواهند به طور صریح در مباحث نظری به مسأله حاکمیت ورود کنند، به طور مستقیم با حاکمیت درگیر شدهاند.
برای مثال فقیه، نظام اقتصادی را ارائه میکند که با نظام اقتصادیِ طاغوت آن زمان متناقض بود و باعث بروز درگیری میشد؛ این نکته مهمی است که هرچند فتاوای فقها در آن زمان مبنای عمل حاکمیت نبود، اما مبنای عمل مردم، بویژه شیعیان قرار میگرفت؛ ازاینرو حاکمیت بر این فتاوا هم حساسیت نشان میداد؛ بنابراین فقها با ورود مبسوط در مباحث اجتماعی، اقتصادی و غیره به صورت مستقیم با حکومت درگیر میشدند.
نتیجه اینکه فقهای گذشته به مسائل زمان توجه داشتند و حتی بیش از آن که برایشان ممکن بود به مباحث توجه داشتند، آیندهپژوهی میکردند و این روند تا انقلاب اسلامی ادامه داشت؛ البته به صراحت عرض میکنم که توجیه مطرح شده بعد از انقلاب اسلامی قابل پذیرش نیست؛ چون شرایط به طور کامل عوض شده است؛ یعنی اگر قبل از انقلاب اسلامی میگفتیم، نه به این مسائل نیاز داشتیم (حاکمیت آن را مطالبه نمیکرد) و نه صلاح و ممکن بود که فقیه به این مسائل ورود کند؛ اما اکنون هر دو مورد به عکس خود تبدیل شده است؛ یعنی هم حاکمیت از فقها و نظراتشان استقبال میکند و میگوید که باید تولید عرضه کنید و مبنای عمل را از تولیدات حوزوی میطلبد و هم فضا آماده است؛ از این به بعد خودمان مقصر هستیم، اگر زمانی شیخ انصاری فقه فردی مطرح میکرد او را میستودیم، اما امروز اگر فقیهی فقه را به صورت فردی مطرح کند و توجهی به مسائل زمان نداشته باشد قابل پذیرش و توجیه نیست. بنابراین بعد از انقلاب میبایست حوزه های علمیه تکاپوی بیشتری از خود نشان دهند و با نوآوریهای گسترده زمینه را برای شکلگیری جریانهای نواندیشی دینی به معنای مذموم از بین ببرند.