-
پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۲۴ ق.ظ
نگاه فقهای ما به مقوله فقه در حوزه نظریهپردازی و رویکرهای اجتماعی و سیاسی را میتوان به سه جریان تقسیم کرد: جریانی معتقد به جامعیت فقه میباشد؛ جریانی دیگر که مبانی فکری روشنی نداشته و فقه و فقاهت را ساده میانگاشتهاند، و جریان دیگر که اعتقاد به ورود عقل در بسیاری از حوزهها به صورت مستقل دارد.
مصاحبه با حجت الاسلام رضائیان:
تقسیمبندی نظامات فکری حوزه علمیه
اسباط: نظامات فکری موجود در حوزه علمیه را چگونه ارزیابی و تقسیمبندی میکنید؟
جریان معتقد به جامعیت فقه در طول تاریخ، بقای دین و فقاهت ناب شیعی را تضمین کرده است
رضائیان: اساسا نگاه فقهای ما به مقوله فقه در حوزه نظریهپردازی و رویکرهای اجتماعی و سیاسی، جریاناتی را در فقه و حوزههای علمیه به وجود آورده است. عدهای معتقد به جامعیت فقه بودهاند و در عین اعتقاد به احکام ثابت و متغیر، نگاهی فرا زمانی و فرامکانی به فقه داشتهاند. اینها کسانی بودهاند که به لحاظ فکری و عملی در مرتبه بالایی قرار داشتهاند. این قبیل افراد، مبانی فکری قدرتمندی داشته و در حوزه عمل هم دارای سیر و سلوک خوبی بودهاند. این گروه از علما با ایجاد جریاناتی در طول تاریخ، بقای دین و فقاهت ناب شیعی را تضمین کردهاند.
عدهای هم مبانی فکری روشنی نداشته و فقه و فقاهت را ساده میانگاشتهاند و یا در ساحت عمل از تزکیه لازم برخوردار نبودهاند. کسانی مانند شیخ مفید و شیخ انصاری از کسانی بودهاند که در این تقسیم بندی در گروه اول قرار میگیرند. شیخ مفید در عین اینکه دارای جایگاه ولایی در تبیین فقه ناب شیعی است، در حوزه اعتقادات هم به درجات بالایی رسیده و توانست انسجام خوبی به عقاید شیعی بدهد.
در سدههای بعدی هم کسانی مانند شیخ انصاری وجود داشتهاند که توانستهاند در فقه و همچنین در سلوک عملی به درجات عالی برسند و ما امروز میتوانیم ادعا کنیم که قوام اصلی فقه ما از مبانی فقهی شیخ انصاری اخذ شده است. در عصر حاضر هم امام(ره) از نمایندگان این جریان هستند. قوت مبانی فکری در کنار خلوص عملی در این جریان فکری باعث ایجاد یک جریان ویژهای در جریانات حوزوی و فکری ما شده است.
جریان دوم قائل است که فقه باید خود را با مسائل عرفی و پذیرفته شده جهانی تطبیق بدهد
رویکرد دیگری در حوزه علمیه وجود دارد که در پاسخ به مسائل از حالت لااقتضایی تا حدودی به سمت شریعت متمایل هست. این جریان فکری اعتقاد دارد که عقل باید در بسیاری از حوزهها به صورت مستقل ورود کند. به همین علت در جایی که شریعت با فهم آنها سازگاری داشته باشد، با آن همراه هستند. ولی اگر مسئلهای در شریعت با فهم آنها ناسازگاری داشته باشد، سعی میکنند که فقه را تغییر داده و با مبانی خودشان تطبیق دهند. این جریان در گذشته صبغه پررنگی نداشتهاند، ولی حضور آنها در دهههای اخیر خیلی پررنگ شده است.
نگاه این جریان در فقه بیشتر به متغیرها است. یعنی به عنصر تغییر در فقه بیش از عنصر ثبات معتقد هستند. این جریان با این مبنای فکری، مطالب خود را در عرصه های مختلف فقهی مانند حدود، احکام بانوان و دیگر عرصهها عرضه می کند. به صورت کلی باید گفت که این جریان قائل به این معنا است که فقه باید خود را با مسائل عرفی و پذیرفته شده جهانی تطبیق بدهد.
ما حضور این جریان را در زمان حاضر به صورت واضحی مشاهده میکنیم. من فعلا در بیان ذکر مصادیق این جریان فکری نیستم. ولی میتوانم این مطلب را بیان کنم که ما در مبانی و ریشههای فکری این جریان، هیچ نکته
خاصی مشاهده نکردهایم. یعنی در فلسفه فقه و اعتقادات، بروز و ظهور خاصی در نوشتار و گفتار ایشان دیده نشده است. در سلوک عملی هم ما چیز خاصی در رفتار آنها ندیدهایم. این جریان فکری بیشتر به دنبال پرداختن به قواعدی در فقه هست که توانایی نوسان با نظرات مختلف را داشته باشد.
به عنوان مثال به قاعده لااکراه و یا قاعده لاضرر و قواعد مشابه استناد میکنند. اساسا این قواعد تطورات فراوانی داشته و فقهای ما نظرات مختلفی را نسبت به آنها اظهار داشتهاند. این جریان فکری از این قواعد استفاده میکنند تا تغییرات فضای اجتماعی را به وسیله تغییرات در خود فقه، حل کنند. بنابراین اینها قصد دارند که به این وسیله، فقه را با جریانهای اجتماعی همسو کنند.
جریان دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد و آنها کسانی هستند که معمولا اهل گفتگو در مبانی خود نیستند. البته این افراد شاید از لحاظ سلوکی تقید خوبی هم داشته باشند. این جریان سوم عملا به مسائل ثابت در فقه و دین بیشتر تمسک میکنند. هر کدام از سه جریان مطرح شده نسبت خاصی با شریعت پیدا میکنند.
طیفبندی طرفداران جریانها
از طرف دیگر این سه جریان فکری در عرصه اجتماع دارای طیفهایی از طرفدارن و پیروانی هم هستند. لذا ممکن است که برخی از معمرین و متشرعینی که به ثبات در دین پایبند بوده ولی در مبانی خیلی قوی نیستند، پیرو جریان سوم باشند.
طرفداران طیف دوم که نظرات آنها در بستر قواعد تغییر میکند، عموما جریانات متمایل به مسائل فرهنگی غربی هستند.
یک طیفی از جامعه هم طرفدار جریان اول هستند. اینها کسانی هستند که ثبات و تغییر را در خود فقه میبینند و نه نسبت به جریانها و مسائل خارجی. این افراد در عرصه عمل هم دارای سلوک قابل قبولی هستند.
ما در این تقسیمبندی اولیه، سه حوزه مبانی فکری، سیر و سلوک عملی و خود فقه که حد واسط آنها است را مد نظر قرار دادهایم. چون وقتی اعتقاد انسان به لحاظ مبانی فکری که همان فلسفه فقه و شریعت هست، محکم شد، طبیعتا باید به دنبال راهکاری باشد تا آنها را در عرصه عمل هم به اجرا دربیاورد. اراده خدای متعال بر این تعلق گرفت که با ارسال رسل، حوزه فکر و اعتقاد انسانها را به استغناء برساند. سپس با همان برنامهای که از جانب شریعت عرضه کرده، طریقت رسیدن انسانها به سرانجام مطلوب را هم به آنها نشان داده است. به نظر من این تقسیمبندی از جریانهای فکری در حوزه علمیه میتواند شاخصی برای شناخت جریانهای فعال در حوزه علمیه امروز ما باشد.
مسئلهای که درباره جریان فکری طرفدار تغییر در فقه وجود دارد، هماهنگی آن با برخی از جریانهای تمدنی غرب است. جریانی که بعد از قرون وسطی در مغرب زمین شکل گرفت، علوم تجربی را در مسائل اجتماعی بشر، جایگزین شریعت کرد. جریان فکری طرفدار تغییر در فقه هم میخواهد همان زاویهای که در مسیحیت نسبت به شریعت اتفاق افتاد را در اسلام هم دنبال کند.
البته باید گفت که قیاس اسلام و مسیحیت یک قیاس مع الفارق است. چون مسیحیت تحریف شده اساسا نه یک شریعت راهگشا بوده است و نه ثابت و متغیری در آن شریعت تعریف شده است که بتوان آن را با شریعت اسلام مقایسه کرد. ولی ما میبینیم که برخی میخواهند همان تجربهای که در مسیحیت اتفاق افتاد را در بستر فقه شیعه هم به اجرا بگذارند.
اتفاقی که در آنجا افتاد این بود که وقتی عدهای مشاهده کردند که علوم تجربی در حال پاسخ گفتن به سوالات بشر است، تصمیم گرفتند که مبانی فکری خود در فلسفه و حتی شریعت را همپای علوم تجربی به پیش ببرند. یعنی احساس کردند که از علوم تجربی عقب افتادهاند و به همین دلیل به فکر رساندن فلسفه و شریعت خود به دستاوردهای علوم تجربی افتادند. این جریان فکری به دنبال این بودند که بتوانند مانند علوم تجربی، پاسخگوی سوالات بشری باشند.
ظاهرا برخی در شیعه هم از همین الگو پیروی میکنند. به خصوص زمانی که با مسائل فقهی مانند حدود و دیگر مسائل اجتماعی مواجه میشوند، برای عقب نماندن از میل عرف، میخواهند شریعت را با آن همراه کنند. حتی باید گفت که این نوع از همراهی که این طیف فکری به دنبال آن هستند به معنای سازگاری شریعت و علوم تجربی نیست. بلکه به این معنا است که گویا میخواهند از شرع مویدی برای یک گزاره عرفی بیاورند.
مثلا ما در حوزه مبانی فکری معتقد هستیم که صراط و شریعتی که خداوند برای رسیدن انسان به غایت خود تعیین کرده، واحد است و پلورالیسم و تکثرگرایی جایی در اندیشه ما ندارد و اینها از جمله موارد باطلی است که اصول اعتقادات را تضعیف میکند. برخی برای اثبات همین پلورالیسم، متمسک به »لکم دینکم ولی دین» و «انی بعثت علی الشریعه السمحه السهله» میشوند. یعنی اینها برای اثبات نسبی گرایی موجود در فضای اخلاق سکولار، به دنبال مویدی از قرآن و سنت میگردند تا به این وسیله مطلب خود را به مخاطب خود القا کنند.
اساسا این جریان فکری به دنبال فهم ماهیت فقه نیست، بلکه به دنبال این است که در دنبالهروی از مبانی غربی، تائیدی هم از اسلام برای آن پیدا کند. این طیف فکری در زمان حاضر دارای عده و عده و پیروان بیرونی زیادی هستند. البته باید گفت که این افراد دارای مبانی فکری منظمی نیستند و در سلوک هم پایبندی کاملی به شریعت از این طیف دیده نمی شود. وقتی حرکت جهانی هم با رویکرد این طیف فکری همسو باشد، آنها در بستر حرکت اجتماعی بهتر میتواند در این جهت حرکت کنند. چون فضای اجتماعی جهانی در راستای تسامح و تساهل و تکثرگرایی است. آنها هم چون مبانی فکری قدرتمندی ندارند، عملا با این جریان همراه میشوند.
اسباط: پس شما ضعف در مبانی و ضعف در استحکامات عملی را مهمترین شاخصه نواندیشی نادرست میدانید؟
رضاییان: بله، همینطور است. بعضی وقتها شخص به دلیل همین ضعف در مبانی، نظراتی را در حوزه اعتقادات ارائه میکند که با مبانی همه علما و فقها متفاوت است. جریانی در حوزه وجود دارد که گویا مبانی را کنار گذاشتهاند و فقط به دنبال موجه نشان دادن گزارههای پذیرفته شده غربی با تمسک به دین هستند. لذا این افراد معمولا با استناد به ظاهر برخی از آیات و روایات، در پی موجه نشان دادن نظریات خود برای عموم مردم هستند.
یک نکتهای که وجود دارد این است که شریعت برگرفته از علم مطلق الهی است. تغییر در خدایی که علم مطق دارد، راهی ندارد. برخی از این احکام با توجه به موضوع اجتماعی دارای ثبات و تغییر است و این مسئله صحیح است. اما این به این معنا نیست که قسمت اعظم فقه هم از جمله احکام متغیر باشد. اساسا جعل چنین احکامی خلاف حکمت است. چون چیزی که بخش اعظم آن در حال تغییر است، نیازی به جعل ندارد.
اسباط: شما معتقد هستید که ضعف در مبانی باعث میشود که ما خود دین را هم متغییر ببینیم. آیا میتوان گفت که ضعف در مبانی موجب عرفینگری در دین میشود؟ چون لازمه عرفی نگری، تسامح و تساهل است؟
رضائیان: همینطور است. این عرفینگری در خیلی از حوزهها از جمله اعتقادات و فلسفه اخلاق به دلیل عدم استحکام در مبانی فکری و همچنین ضعف سلوک عملی است. میتوان گفت که برخی از افراد منتسب به این جریان، عرفینگری را به مرزهای سهلانگاری رسانده اند. یعنی آن قدر شریعت را تنزل دادهاند که حتی از معنای عرف هم آن را سهلتر دیدهاند.
رویکرد فردی و اجتماعی در فقه
مسئله دیگر نگاه ما به فقه از منظر فردی و اجتماعی است. یعنی ما باید ابتدا بررسی کنیم که در چه زمینههایی به شریعت نیاز داریم. ما در حوزه مسائل فردی برای شناخت بهترین عملکرد برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی به شریعت نیاز داریم. اگر ما در افعال فردی خود محتاج شریعت هستیم، در مسائل اجتماعی و کلان که پیچیدگی بیشتری نسبت به مسائل فردی دارد، بیشتر نیازمند شریعت هستیم. خیلی روشن است که نیاز به شریعت در مسائل اجتماعی بسیار بیشتر از نیاز به شریعت در مسائل فردی است.
حال سوال این است که آیا نگاه فردی و یا اجتماعی ما نسبت به یک مسئله خاص، در پاسخی که از آن دریافت میکنیم، موثر است؟ وقتی شما با دو زاویه متفاوت به فقه نگاه میکنید، پاسخهای متفاوتی هم دریافت خواهید کرد. به عنوان مثال فقه، ضرر را به دو بخش شخصی و نوعی تقسیم میکند. مثلا ممکن است سوال بشود که حکم سیگار کشیدن چیست؟ اگر زاویه دید ما به این مسئله، فردی باشد، پاسخ ما این است که اگر سیگار کشیدن برای مکلف ضرر داشته باشد، این کار برای او حرام است، ولی اگر ضرری متوجه او نمیشود، استعمال آن بلااشکال است.
این دیدگاه کسانی است که ضرر شخصی را ملاک قرار میدهند. اما اگر ما در این حکم، ضرر نوعی را مورد توجه قرار دهیم، مسئله متفاوت خواهد شد. فقها درباره ضرر نوعی میگویند که اگر سیگار کشیدن برای تعداد زیادی از کسانی که سیگار میکشند، ضرر داشته باشد، استعمال سیگار برای همه حرام میشود. با این قاعده حتی برای آن کسانی که سیگار برای آنها ضرر ندارد هم استعمال سیگار حرام می شود.
حال وسیله نقلیهای را در نظر بگیرید که استفاده از آن، ضرر شخصی و ضرر نوعی را به همراه ندارد. حال ما همین وسیله را در منطقهای محصور میکنیم و از عدهای میخواهیم که از این وسیله در این اتاق استفاده کنند. این ضرری که در این اتاق بر این وسیله مترتب می شود نه ضرر فردی است و نه ضرر نوعی. بلکه این ضرر از سنخ ضرر مجموعی است. یعنی از جمع اینها حاصل میشود. یعنی فعل ما در یک بستر کلی لحاظ میشود.
وقتی ما یک مسئلهای را به صورت فردی در نظر بگیریم، مسئله یک نوع پاسخ به همراه دارد. زمانی هم که ما مسئله را به صورت اجتماعی ببینیم، آثار جدیدی بر آن مترتب میشود. سوال این است که این آثار جدیدی که بر یک مسئله مترتب میشود، پاسخ خود را از کجا باید بگیرد؟ آِیا عقل مستقل و یا علم تجربی به تنهایی میتواند به این طیف از مسائل پاسخ دهد؟ ما میگوییم که این هم از جمله مسائلی است که عقل و تجربه به تنهایی کفایت نمیکند و شریعت باید پاسخ آن را بدهد. وقتی فردی این قاعده را مدنظر قرار میدهد، حکمی که ممکن بود لااقتضایی بوده باشد، اقتضائی میشود.