-
پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ
در یک تعریف مشهور، فمینیسم، «انتقادی کلی از روابط اجتماعی مربوط به سلطهجویی و سلطهپذیری جنسی» یا «مخالفت با هرگونه تبعیض اجتماعی، شخصی یا اقتصادی است که زنان به علت جنسیت خود، از آن رنج میبرند». بنابراین، جوهر فمینیسم «کسب ارزش برابر با مردان، از لحاظ دارا بودن طبیعت مشترک به عنوان شخصی آزاد»است.
تاریخچه فمینیسم
فمینیسم یکی دیگر از جریانات فکری ـ فرهنگی موجود در جهان است که در کشور ایران نیز تأثیرگذار بوده و عدهای را به خود جذب کرده است. فمینیسم(۱) از ریشه فمینین(۲) به معنای «مادینه»، «زنانه» و «زنآسا» است اما چون هنوز مراحل آغازین شکلگیری فکری و سیاسی خود را طی میکند، تعریف مورد اتفاقی از آن موجود نیست.
در یک تعریف مشهور، فمینیسم، «انتقادی کلی از روابط اجتماعی مربوط به سلطهجویی و سلطهپذیری جنسی» یا «مخالفت با هرگونه تبعیض اجتماعی، شخصی یا اقتصادی است که زنان به علت جنسیت خود، از آن رنج میبرند».(3) بنابراین، جوهر فمینیسم «کسب ارزش برابر با مردان، از لحاظ دارا بودن طبیعت مشترک به عنوان شخصی آزاد»(4) است.
اما در کشور ایران، این اصطلاح، برای بیان دو منظور به کار میرود:
اول :نظریهاى که معتقد است زنان باید در تمامى جنبههاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، به فرصتها و امکانات برابر با مردان دست پیدا کنند. در فارسى، فمینیسم به این معنى را به: «زن آزادخواهى«، »زنگرایى»، «زنباورى» و «زنانهنگرى» معنى کردهاند.
دوم: جنبشهاى اجتماعى که جهت نهادینه کردن باورهاى مذکور در معنى اول کوشش مىکنند. در فارسى، فمینیسم بدین معنا را به «نهضت آزادى زنان» یا «نهضت زنان» معنى کردهاند.
تفکر فمینیسم، بدون زمینه شکل نگرفته، بلکه عوامل متعددی در شکلگیری آن نقش داشتهاند. مهمترین عوامل و زمینههای شکلگیری این تفکر را باید در امور زیر جستجو کرد:
ظلم برخی از مردان نسبت به زنان
با وجود آنکه زنان، نیمی از جامعه بشری را تشکیل میدهند اما در بسیاری از جوامع، بسیاری از زنان، پیوسته در معرض ستم بسیاری از مردان قرار داشتهاند. در نظر مردانِ بسیاری در طول تاریخ، «زن» انسان یا انسان کامل به حساب نمیآمد. در اینگونه جوامع، فلسفه وجود زن، یکی «وسیلهای برای ارضاء غرائز حیوانی مرد» و دیگری «یک وسیلهی کار در اختیار مرد» بوده است. این مسأله به خصوص در جوامعی که کمتر به دین پایبند بودهاند، بیشتر خودنمایی کرده است. اوج این ظلم و ستم را در همه دوران تاریخِ غرب میتوان مشاهده کرد، حتی همین امروز که غربیان خود را داعیهدار فمینیسم و آزادی و حقوق زن میدانند، به جرأت میتوان گفت زن در غرب از بدبختترین موجودات است.
زن به حکم اینکه انسان است، دارای حقوقی است. این حقوق به خصوص در ادیان آسمانی که گرفتار تحریف نشدهاند، به خوبی نمایان است. در شریعت اسلام حقوق بسیاری برای زن تشریع شده است اما در جوامع مدعی دینداری، حتی در جوامع مدعی مسلمانی، معمولاً حقوق زن نادیده گرفته شده است. برای مثال، امروزه بسیاری زنان کارمند و صاحب شغل را میشناسیم که دستمزد آنان از جانب شوهر تصاحب میشود.
در جامعهای که زن انسان به حساب نیاید، یا مورد ظلم و ستم قرار گیرد، یا حقوق او نادیده گرفته شود، تا حدودی طبیعی است که تفکری شکل بگیرد که زن را موجود برتر و مرد را سبب بدبختی و گرفتاری او معرفی کند.
یکی دیگر از زمینههایی که منجر به شکلگیری تفکر فمینیسم گردید، میل زنان به آزادی بود. این آزادی ممکن است معنایی معقول داشته باشد و به معنای »رهایی از قیود خواستههای نامعقول مردان» باشد، همچنان که ممکن است، معنایی نامعقول داشته باشد و به دنبال «آزادی از قید دین و اخلاق»، «روابط جنسی آزاد» و یا «همجنسگرایی زنانه» باشد. معنای دوم آزادی، پیامد طبیعی هدونیسم و لذتگرایی مادی است که خود ثمره فرهنگ اروپایی بعد از رنسانس است.
دیگر زمینه تفکر فمینیسم را باید در برانگیخته شدن تعصب زنان جستجو کرد.
به گفته یک متفکر غربی:
پیدایش نهضت آزادی زنان، افشاگر یک «بسیج تعصب» بود که به طور سنتی در درون یک تئوری سیاسی عمل میکرد.)۵(
مقصر اصلی در پیدایش دو زمینه اول؛ یعنی ظلم و ستم به زنان و نادیده گرفتن حقوق آنان را باید مردان دانست اما دو زمینه دیگر را نمیتوان به مردان منتسب دانست، بلکه این فرهنگ جدید غربی بود که زمینهساز این تفکر گردید. دست به دست دادن این زمینهها و عوامل، به شکلگیری تفکری انجامید که باعث شد زنان علیه مردان بشورند و در برخی از گرایشهای تند به کشتار جمعی مردان(۶) معتقد گردند.
بعضی با استناد به نوشته تخیلی کریستینا دوپیزان تحت عنوان «شهر بانوان»، خواستهاند سابقه تاریخی فمینیسم را به قرون وسطی و سال ۱۴۰۵ میلادی برگردانند اما صحیحترین نقطه شروع فمینیسم، سده نوزدهم و مشخصاً از سال ۱۸۴۸میلادی است؛ زیرا تا این زمان، تقسیمات جنسیتی بهندرت از حیث سیاسی چشمگیر یا مهم تلقی میشد و نقشهای زنان و مردان، طبیعی تلقی میشد؛ زنان به لحاط زیستشناختی، درخور یک حیات خانگی و خانوادگی و مردان نیز درخور کارهای بیرون خانه تلقی میشدند. البته گاهی عقایدی مخالف وجود داشت اما کمتر طرفداری داشت اما از قرن نوزدهم بود که یک جنبش سازمانیافته از زنان به وجود آمد. نقطه آغاز فمینیسم را میتوان در کنوانسیون معروف آبشار سِنِکا(۷) دانست که در ۱۸۴۸ برگزار شد و نشانگر تولد نهضت حقوق زنان در آمریکا بود.)۸(
برای فمینیسم سه دوره یا سه موج ذکر کردهاند:
این دوره از سال ۱۸۴۸ شروع میشود. نخستین متن مهم این نهضت، کتاب «اثبات حقوق زن» اثر ماری وُلستون کرافت (۱۷۵۹-۱۷۹۷) نظریهپرداز و عضو برجسته جنبش آزادی زنان در بریتانیا است. وی بیان میکند، زنان حق بهرهمندی از همان حقوق و امتیازات مردان را دارند، با این استدلال که زنان نیز «افراد بشر» محسوب میشوند. به گفته میریام کرام نیک: «ماری ولستون کرافت، نخستین فمینیست بزرگ بود و کتاب اثبات حقوق زن… به منزله اعلامیه استقلال فمینیستی است.«)۹(
وُلستون کرافت مدعی شد که اگر زنان به تحصیلات دست یابند و به نوبه خود مخلوقاتی صاحب عقل به شمار آیند، موضوع »تفاوت جنسیتی» اهمیت خود را در حیات سیاسی و اجتماعی از دست خواهند داد…. از این رو، زنان باید حق بهرهمندی از حقوق و آزادیهایی را داشته باشند که مردان از آن بهرهمند میباشند، بهویژه حق رأی برای زنان(۱۰) که هدف اصلی را تشکیل میداد؛ زیرا این باور وجود داشت که اگر زنان بتوانند رأی بدهند، سایر شکلهای تبعیض یا تعصب جنسیتی به سرعت محو خواهند شد.
موج اول عمدتاً در پی امور زیر بود:
- دستیابى زنان به کارآموزى؛
- آموزش و کار، بهبود وضعیت زنان متأهل در قوانین؛
- حق برابر با مردان، براى طلاق و متارکه قانونى؛
- حق رأى براى زنان و مسایل پیرامون ویژگى جنسی.
موج اول نهضت آزادی زنان با دستیابی به حق رأی برای زنان که در سال ۱۹۳۸ در نیوزیلند عرضه شد، به پایان رسید.)۱۱( از این تاریخ تا سال ۱۹۶۰ بسیاری از نویسندگان فمینیست، به جز فعالیت برای صلحخواهی، دورهای وقفه و سکوت را از سر گذراندند. «رکود بزرگ» و دورههای دو جنگ جهانی، بسیاری از توجه و انرژی زنان را به خود جلب کرد.
موج دوم: گسترش مفهومی و شدت یافتن رویکرد فمینیستی
موج دوم از دهه ۱۹۶۰ شروع شد. سیمون دوبووار (۱۹۰۶-۱۹۸۶) داستان نویس، نمایشنامهنویس و منتقد اجتماعی فرانسوی، کتاب «جنس دوم»)۱۲( را نوشت که در ۱۹۵۲ انتشار یافت و سپس در ۱۹۶۱ به کتابی پرفروش تبدیل شد. این کتاب راهگشای موج دوم فمینیسم شد.
انتشار اثر بِتی فریدان(۱۳) (۱۹۲۱-۲۰۰۶م.) به نام «زن فریبخورده»، در سال ۱۹۶۵ نیز کمک بزرگی کرد تا تفکر این جنبش، شکل تازهای به خود بگیرد. فریدان در صدد کشف آن چیزی برآمد که آن را «یک مشکل بدون نام» مینامید؛ یعنی ناکامی و بدبختی که بسیاری از زنان، در اثر محدود شدن به نقشهای خانم خانهدار و مادر تجربه کردند. موج دوم آزادی زنان، اعتراف کرد که دستیابی به حقوق سیاسی و قانونی، «مسأله زنان» را حل نکرده است.
در بریتانیا آثار جولیت میچل و بهویژه ژرمن گریر، فمینیسم را به مفهومی رایج بدل کردند. بهعلاوه نگرشها درباره زناشویی، طلاق و کار زنان در حال تغییر بود. اکنون زنان به تدریج از لحاظ مالی، اجتماعی و اخلاقی در نهادهایی نظیر خانواده مستقلتر شده بودند… به ویژه در آمریکا، غیر از انجمنهای مشهور و نهادینهتری نظیر «سازمان ملی زنان»، انفجاری واقعی در گروههای زنان در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اویل ۱۹۷۰ رخ داد.)(14 اما فمینیستها به این اندازه راضی نشده و «در واقع، عقاید و استدلالهای نهضت آزادی زنان به گونهای فزآینده حالت افراطی و گاهی انقلابی را به خود گرفت. کتابهایی مانند «سیاست جنسی» اثر کِیت میلِت(۱۵) (۱۹۷۰)و «خواجه زن» اثر جرماین گرییر(۱۶) (۱۹۷۰) از مرزهای آنچه که پیشتر سیاسی به شمار آمده بودند، فراتر رفت و به جنبههای شخصی، روانی و جسمی ظلم به زنان پرداخت.«)۱۷(
هدف موج دوم نهضت آزادی زنان، صرفاً رهایی سیاسی نبود، بلکه «نجات زنان» بود، و این هدف در عقاید «نهضت رهاییبخش زنان» رو به رشد، بازتاب یافت. دستیابی به چنین هدفی، فقط از راه اصلاحات سیاسی یا تغییرات قانونی امکانپذیر نبود، بلکه، به گفته هواداران نوین نهضت آزادی زنان، نیاز به یک فرایند ریشهای و شاید انقلابی، از تحول اجتماعی داشت.)۱۸(
موج سوم: مبارزه با افراطیگرایی فمینیستی و اعاده ارزشهای خانوادگی
افراطگرایی موج دوم، یکی از مهمترین عوامل زمینهساز موج سوم شد. حمله فمینیستهای موج دوم، به خانواده و همه ارزشهای پدرسالارانه، سبب شد تا دهه ۱۹۸۰ شاهد رستاخیز «راست جدید» در اروپا و آمریکا و تأکید مجدد بر اهمیت خانواده پدرسالارانه سنّتی، حملات به قانون سقط جنین و حقوق مدنی نیز باشد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهاى زنمدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود.
دولتهای تاچر و ریگان در دهه ۱۹۸۰، آشکارا با این نهضت ستیز کردند و خواستار اعاده «ارزشهای خانوادگی» شدند و بر نقش سنتی زنان، به عنوان مادر خانه و خانم خانهدار تأکید کردند. «راست نو» کوشیده است تا ارزشها و عقاید پدرسالارانه «هواداری از خانواده» را از نو عنوان کند، نهتنها به این دلیل که این ارزشها طبیعی میباشند، بلکه همچنین به این خاطر که تضمینی برای نظم و ثبات اخلاقی هستند.(19)البته موج سوم نیز در موارد زیادی نیز همان حملات افراطی به مردسالاری را حفظ کرده است.
فمینیسم سه مکتب اصلی دارد که آموزههای هر یک، اختلافات زیادی با دیگری دارد. «فمینیسم لیبرال»، «فمینیسم مارکسیستیـ سوسیالیستی» و «فمینیسم رادیکال»، سه مکتب اصلی این تفکر هستند اما این تفکر شاخههای دیگری نیز دارد که ذیل هیچ یک از این سه مکتب جای نمیگیرد. «فمینیسم پست مدرنیسم«، »فمینیستهای سیاه»، «فمینیستهای آنارشیست» و «اکوفمینیسم» نیز گرایشهای دیگری از این تفکر هستند.
– فمینیسم لیبرال، اصل را بر آزادى عملکردها، لذتجویى و رضایت خودمحورانه قرار مىدهد و چون نقش مادرى و همسرى را محدودکننده تمایلات افراد خانواده میداند، نسبت به آنها بدبین است.
– فمینیسم مارکسیستىـ سوسیالیستی، سبب اسارت زن را در مالکیت خصوصى و نظام اقتصادى سرمایهدارى مىداند که تنها با تغییر آنها، زن از اسارت آزاد میشود.
– فمینیسم رادیکال، تندترین گرایش فمینیستى، معتقد است در میان تبعیضها و ستمهاى قومى، نژادى، طبقاتى، مذهبى و جنسیتى، بنیادیترین ستم، همین ستم جنسیتى است.
– فمینیسم پست مدرن و پساساختارگرا به شاخص زبان توجه زیادی دارد. نگرانی آن در درجه نخست، ساختشکنی زبان و متون موجود است. زبان، سلاح نیرومندی برای کاستن از تأثیر قدرت زنان تلقی میشود و مردسالاری را بر تمام قلمرو فرهنگ و ادبیات حاکم کرده است.(20)
– فمینیسم سیاه، یک جریان فمینیستی نسبتا متأخر است و بیان میدارد زن سفیدپوست تنها ستم بین زن و مرد را تحمل میکند؛ در حالیکه زن سیاهپوست هم ستم طبقاتی را تحمل میکند، هم ستم نژادی و هم ستم جنسیتی را. بنابراین زنان سیاهپوست نمیتوانند دنبالهرو جریان فمینیستی تحت سلطه زنان سفیدپوست باشند.
– فمینیسم آنارشیسم، نافی اقتدار مردانه و بدان معنی است که زنان، خود عهدهدار مسائل خویشند. در مسائل خصوصی، به طور شخصی و در مسائلی که با زنان دیگر مرتبط است، با همکاری دیگر زنان تصمیم میگیرند. در باب موضوعات مربوط به هر دو جنس، نیز زنان و مردان باید در جایگاهی برابر، تصمیمگیرنده باشند. بدن زن، موضوعی شخصی و موضوعاتی مانند بارداری و زایمان، مرتبط با زنان دیگر است. بر این اساس، باید علیه هر گونه «سلطه مردانه»، «گرایشهای کنترل و مالکیت بر زنان» و «قوانین زنستیز» به صورت فردی و جمعی، به نفع استقلال و خودمختاری اقتصادی و اجتماعی زنان مبارزه نمود.
– اکوفمینیسم، معتقد است، نظام مردسالاری، توأم با انهدام و آلودگی زمین بوده است، حال آنکه زنان همواره نسبت به طبیعت و زمین، احساس نگرانی و مسئولیت میکردهاند.)۲۱(
اخیراً گرایش دیگری نیز به نام «فمینیسم مدنی» مطرح شده و به دنبال آن است که خانواده باقی بماند ولی زن و مرد در آن نقشی مساوی داشته باشند؛ زندگی زنان به هیجوجه با پرورش کودکان مختل نشود و تمایل به جنس مخالف، به عنوان یک هنجار تلقی شود.
در جهان اسلام نیز گروهى از زنان و مردان روشنفکر در قالب این جنبش بروز و ظهور داشتهاند و گرایش دیگرى را در فمینیسم ایجاد کردهاند که به «فمینیسم اسلامى» مشهور شده است. این گرایش به دنبال تلفیق بین اسلام و فمینیسم است و بیان میدارد، مىتوان از فمینیسم، نسخهاى بومى و متناسب با عقاید دینى ارائه داد. غافل از اینکه بین اسلام و فمینیسم به قدری ناسازگارى مبنایى وجود دارد که این اصطلاح، پارادوکسیکال و متناقضنما به نظر مىرسد.
گرچه فمینیسم، حرکتى در اعتراض به تبعیضهاى ناروا نسبت به زنان بود، ولى به لحاظ تأثیر شدید از فلسفه لیبرالى از یکسو و افراط در شعارهایش از سوى دیگر، پیامدها و عواقب وخیمى را به دنبال داشت و موجب فروپاشى نظام خانواده، شیوع فساد جنسى، تحقیر نقش مادرى، دامن زدن به تقابل بین زن و مرد و از همه مهمتر، موجب بردگى و اسارت زن به شکل جدیدى شد که هر یک از این پیامدها، خود سلسله پیامدهاى دیگرى را به دنبال داشت.(۲۲) این پیامدها به قدرى ناخوشایند است که برخى از سردمداران نهضت آزادى زنان را نیز دچار حیرت کرده و آنان را وادار نموده است که اعتراف کنند: «ممکن است زنان، امروزه به آزادى و برابرى رسیده باشند ولیکن هیچگاه به این فلاکت و بدبختى نبودهاند» و به گفته مونا شارن، نویسنده آمریکایى:
آزادى زنان براى افزایش درآمد، سیگار ویژه زنان، حق انتخاب براى تنها زیستن و تشکیل خانواده یک نفره، ایجاد مراکز بحران تجاوز، اعتبارات فردى، عشق آزاد و زنان متخصص بیماریهای زنان را به ارمغان آورد ولیکن در ازاى آن، چیزى را به غارت برده که خوشبختى بسیارى از زنان در گروی آن است و آن وجود همسر و خانواده است.)۲۳(
(۱) . Feminis
(۲) . Feminine
(۳). اندرو وینسنت، ایدئولوژیهای مدرن سیاسی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، چ۳، تهران، ققنوس، ۱۳۹۲، ص۲۴۶٫
(۴). همان.
(۵). اندرو هی وود، درآمدی برایدئولوژیهای سیاسی: از لیبرالیسم تا بنیادگرایی دینی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، چاپ اول، (برای)دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران، وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، ۱۳۷۹ش، ص۴۱۰٫
(۶). اندرو وینسنت، پیشین، ص۲۸۷٫
(۷). سنکا نام روستایی در غرب نیویورک است که آبشار واقع در کنار آن را( (Seneca Falls میخوانند.
(۸).اندرو هی وود، پیشین، ص۴۱۲٫
(۹). اندرو وینسنت، پیشین، ص۲۴۹٫
(۱۰). اندرو هی وود، پیشین، ص۴۲۸٫
(۱۱). همان، ص۴۱۲٫
(۱۲). The Secand Sex.
(۱۳). بتی فریدان که گاهی او را به عنوان «مادر» آزادی زنان به شمار میآورند، متولد ۱۹۲۱ و هوادار جنبش آزادی زنان و فعال سیاسی آمریکایی است.
(۱۴). اندرو وینسنت، پیشین، ص۲۵۲٫
(۱۵). Kate Millet
(۱۶). Germaine Greer
(۱۷). اندرو هی وود، پیشین، ص۴۱۲٫
(۱۸). همان، ص۴۱۳٫
(۱۹). اندرو هی وود، پیشین، ص۴۴۵ و ۴۴۶٫
(۲۰). اندرو وینسنت، پیشین، ص۲۸۸٫
(۲۱). اندرو وینسنت، پیشین، ۲۵۴٫
(۲۲). ر. ک: عبدالرسول بیات و دیگران؛ فرهنگ واژهها، چاپ دوم؛ قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینى، ۱۳۸۱ ه. ش، ص ۴۲۳ تا ۴۳۶٫
(۲۳). به نقلاز: مرضیه صدیقى، «نگاهىبه روند جهانى جنبش زنان و موقعیتزن در جمهورىاسلامى ایران»؛ فصلنامه کتاب نقد، شماره۱۲، پاییز۱۳۷۸، ص ۶۹٫