-
جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۱۰ ب.ظ
نهضتها و حرکتهاى به اصطلاح قومى ـ ملى و «غیر اسلامىِ» زیادى در این سرزمینها پدید آمد، ولى مشرق زمین، نه تنها از سلطه دشمن تبهکار آزاد نگردید، بلکه «دنبالههاى استعمار» و «دستهاى پنهان» آن، در پشت پرده به کار و کوشش خود ادامه دادند. اما از سوى دیگر، همتهاى والا و شخصیتهاى پاک هرگز نمىتوانستند همچون «عناصر بیهوده»! در گوشهاى بمانند، بلکه آنان با اصرار و پافشارىِ تمام، خواستار ریشه کن نمودن هرگونه سلطه استعمارى شدند. در میان این قهرمانان بىهمتا، «شهید نواب صفوى» را باید آغازگر راه و پیشتاز این نبرد، در ایران نامید.
غریبانهترین شهادتها
هنگامى که استعمار، قلمرو مشرق زمین و از جمله ایران را مورد هجوم قرار داد، و چنگالهاى خون آلود خود را در جسم آن فرو برد، هدف نهایى این بود که مشرق زمین، براى همیشه «ملک خاص و خالص» استعمارگران گردد و هیچ کس، حتى فرزندان اصلى آن نتوانند در این «حقِّ! استعمار» تردید روا دارند. طبیعى بود که در چنین شرایطى، استعمار براى تثبیت وضع به نفع خود، از هر وسیلهاى استفاده کند. در همین رابطه بود که وضع مسلمانان روز به روز بدتر شد و ذلت و بدبختى بر آنان چیره گردید.
امّا اگر مسلمانان یک روزى آن وضع را تحمل کردند، این به مفهوم آن نبود که روزگارانى دراز، همچنان صبر پیشه خواهند نمود. و اگر یکسال ذلت را پذیرفتند، این نیز بدان معنى نبود که آنان سال دیگر و یا براى همیشه، در زیر کابوس وحشت و بدبختى به سر خواهند برد.[۳] به ویژه که مشرق زمین، سرزمین خود آنان بود و منافع آن نیز به خود آنها تعلق داشت و هرگز قابل قبول نبود که بیگانگان پیشى گرفته و حقوق ملتها را براى همیشه پایمال و غصب نمایند و استقلال آنان را زیر پا بگذارند و ارزشهاى دین و مذهب جاودانه آنان را مورد هتک و بىاحترامى قراردهند.
وضع ایران اسلامى نیز مانند دیگر سرزمینهاى مشرق زمین بود… تا آنکه خداوند اندیشههاى خلاق و نیروهاى جوان را بیدار ساخت و آنها، در اوج شهامت و مقاومت، خواستار احیاى حقوق خود شدند، و چنین اندیشیدند که: مرگ شرافتمندانه در راه خدا و در راه آزادى میهن اسلامى، به زندگى همگام با ذلت و بدبختى ـ که در واقع مرگ تدریجى است ـ ترجیح دارد.
در طول این مدت، نهضتها و حرکتهاى به اصطلاح قومى ـ ملى و «غیر اسلامىِ» زیادى در این سرزمینها پدید آمد، ولى مشرق زمین، نه تنها از سلطه دشمن تبهکار آزاد نگردید، بلکه «دنبالههاى استعمار» و «دستهاى پنهان» آن، در پشت پرده به کار و کوشش خود ادامه دادند. اما از سوى دیگر، همتهاى والا و شخصیتهاى پاک هرگز نمىتوانستند همچون «عناصر بیهوده»! در گوشهاى بمانند، بلکه آنان با اصرار و پافشارىِ تمام، خواستار ریشه کن نمودن هرگونه سلطه استعمارى شدند. در میان این قهرمانان بىهمتا، «شهید نواب صفوى» را باید آغازگر راه و پیشتاز این نبرد، در ایران نامید.
این قهرمان شجاع، در «تهران» به دنیا آمد و در میهن خود رشد و تربیت یافت تا بزرگ شد و پس از پایان آموزش مقدمات، براى ادامه تحصیل، راهى حوزه علمیه «نجف» ـ در عراق ـ گردید.
داستان احمد کسروی
براى آگاهى خوانندگان گرامى از اهتمام عمیق او نسبت به «اسلام» و دفاع از آن، نقل یک داستان در این رابطه بىمناسبت نخواهد بود:
شهید «نواب صفوى» به هنگام تحصیل در نجف، نزد یکى از دوستانش کتابى را به زبان فارسى دید که در ایران بر ضد اسلام، چاپ شده بود. او با خواندن این کتاب، به سختى ناراحت شد، زیرا که مؤلف کتاب ـ «احمد کسروى» ـ ضمن تکذیب و ردّ اسلام و تشیع، خود ادعاى «برانگیختگى» و یا نبوت کرده بود!… این «الهام و وحى!» بىشک از آن سوى مرزها ـ و از سوى عوامل بیگانه ـ بر او نازل مىشد!
نواب صفوى از این امر به سختى برآشفت و به نزدِ یکى از علماى بزرگ اسلامى رفت و از وى «فتوایى مبنى بر جواز قتل مؤلف کتاب که مرتد شده بود» خواست و آن عالم بزرگ «حکم» را صادر کرد و «نواب» با ترک مدرسه و تعطیلى درس، خود براى بحث و ارشاد و یا «اجراى حکم»، راهى ایران شد. نواب در ایران، نخست با نویسنده کتاب به گفتگو نشست و به مناظره علمى پرداخت، ولى وقتى اصرار وى را در انکار حقایق و اعلام «ارتداد» را دید، خود با ـ شمشیر ـ و تیراندازى به سوى وى، قصد اجراى حکم را داشت که «کسروى» در این حادثه زخمى شد و به بیمارستان انتقال یافت و «نواب صفوى» دستگیر و روانه زندان گردید، ولى به محض آنکه از زندان آزاد شد، گروهى از «برادران»، را دور خود جمع کرد و به آنان دستور داد تا آن «مرتد خائن» را اعدام کنند..
«برادران»، کسروى و همکار و منشى او به نام «حدادى» را در داخل وزارت دادگسترى و در دادگاه، به کیفر خود رساندند و بدین ترتیب، نبرد خونین و مسلحانه برادران بر ضد «دشمنان اسلام» شروع شد و در واقع «داستان فعالیت فدائیان اسلام» آغاز گردید.
مدتها گذشت و اوضاع سیاسى ایران بحرانىتر شد و رهبر مسلمانان مجاهد، آیتالله سید ابوالقاسم کاشانى، که نواب صفوى همگام با او، بر ضد سلطه استعمار انگلیس، نبرد آشتى ناپذیرى را رهبرى مىکرد، از ایران به لبنان تبعید گردید و بهانه نظام حاکم در این امر، تیراندازى یک فرد (خبرنگار هفتهنامه پرچم اسلام) به سوى شاه ایران در دانشگاه تهران اعلام شد.
به دستور نواب صفوى، وزیرِ دربار «هژیر» که یکى از ارکان اصلى رژیم و یکى از عناصر مؤثر در تبعید آیتالله کاشانى و عضو فعال دستگاه حاکمیت به شمار مىرفت، توسط «شهید سید حسین امامى» اعدام انقلابى گردید.
پس از این واقعه، «آیتالله کاشانى» با احترام و تجلیلى بىسابقه به ایران بازگشت و مبارزات اسلامى ـ ملى مردم، تحت رهبرى آیتالله کاشانى و دکتر مصدق و فدائیان اسلام، اوج گرفت.
نمایندگان مردم در مجلس، خواستارِ «ملى شدن صنعت نفت» و بریده شدن دست استعمار شدند، اما «ژنرال رزمآراء» نخست وزیر وقت، با این امر مخالفت ورزید و علیرغم پافشارى توده مردم، سیاست ترور و اختناق و سرکوب را پیشه ساخت. در این هنگام «رهبرى سیاسى نهضت ملى» از «فدائیان اسلام» درخواست نمود مانع اصلى تحقق اهداف اسلامى مردم را از میان بردارند. بلافاصله، «ژنرال رزمآراء» به عنوان «یک دشمن اسلام» که «اعدام وى موجب آزادى میهن و عزت و استقلال مسلمانان مىگردد»، پس از آنکه اخطارِ فدائیان اسلام را مبنى بر لزوم استعفا نپذیرفت، اعدام شد.
البته شهید نواب صفوى در مذاکرات خود با «رهبرى سیاسى نهضت ملى» به طور رسمى خواسته بود که در قبال این اقدام، حکومت جدید، «تمامى احکام اسلامى را در ایران زمین اجرا کند» و آنها این تنها شرط وى را پذیرفته بودند… و به دنبال مرگ رزمآراء «جبهه ملى» به حکومت رسید، ولى قولى را که به نواب صفوى داده بود، نادیده گرفت و خود را «صاحب اختیار» کشور نامید!
هدفهاى فدائیان اسلام در همکارى با نهضت:
یک روزنامه نگار پاکستانى که توانسته بود در آن شرایط بحرانى با نواب صفوى، در مخفیگاه وى دیدار و گفتگو کند، چنین نقل مىکند:
. در اندک مدتى، به گوشهاى از امام زاده معروف به شاه عبدالعظیم رسیدیم. از ماشین پیاده شدیم. در یک کوچه باریک، به سوى مقصدى نامعلوم حرکت کردیم. پس از مدتى راهپیمایى، راهنماى من به یک کوچه فرعى پیچید. به در منزلى رسیدیم. او گفت:
«یا الله»! در را باز کردند. پیرمردى از ما استقبال کرد. از حیات کوچکى رد شدیم و در اطاق، با رهبر خطرناک ایرانى، نواب صفوىروبرو شدم. جوانى انقلابى، در سن کمتر از سى سال; لباس بلندى پوشیده بود. به سوى من آمد و به گرمى، دست مرا فشرد و به زبان عربى و با لهجه ایرانى گفت: «من نواب صفوى هستم. به من خبر داده بودند که شما امروز به دیدن من مىآئید. از دیدار یک پاکستانى هوادار اسلامخوشحالم».
گفتم: من هم از این دیدار خوشحالم و به آن افتخار مىکنم.
سپس با این انقلابى پیچیده، به گفتگو نشستم که خبرهاى متضادى درباره وى شنیده بودم. عدهاى مىگفتند که او یک عاشق پاک باخته اسلام است و در راه اسلام مىجنگد، و گروهى هم او را یک عنصر خطرناک، تروریست! و ارتجاعى مىنامیدند!.
البته اسلام با وطن دوستى و ملیت دشمنى ندارد. هر کسى داراى ملیت خاصى است. اما اسلام با «ملىگرایى کور» مخالف است و بىتردید اگر روزى بین اسلام و ملىگرایى تعارضى پیش بیاید، ما راه اسلام را پیش خواهیم گرفت
نخستین سؤالم این بود: آیا شما زندگى مخفى دارید؟ به آرامى در جواب گفت: «البته من هرگز از کسى نمىترسم، ولى اصول امنیتى را باید مراعات کرد و در شرایطى که حکومت نظامیان، هیچ قانونى را مراعات نمىکند، عاقلانهتر آن خواهد بود که «خیلى علنى» نباشم».
پرسیدم: آقا! اهداف فدائیان اسلام چیست؟
گفت: «فدائیان تنها در راه اسلام مبارزه مىکنند».
پرسیدم: پس چرا با حکومت ملىگراى دکتر مصدق که مورد حمایت گروههاى چپ نیز هست، همکارى مىکنید؟ در پاسخ گفت: «دکتر مصدق فعلا در راه نهضت مردم ایران کار مىکند. ملى شدن صنعت نفت بین ما و مصدق یک هدف مشترک است و به همین دلیل ما از وى پشتیبانى کردهایم، به ویژه که دشمنان استقلال ایران مىخواهند با سرکوب نهضت، به سلطه کثیف خود ادامه دهند».
آنگاه افزود: «البته اسلام با وطن دوستى و ملیت دشمنى ندارد. هر کسى داراى ملیت خاصى است. اما اسلام با «ملىگرایى کور» مخالف است و بىتردید اگر روزى بین اسلام و ملىگرایى تعارضى پیش بیاید، ما راه اسلام را پیش خواهیم گرفت».
او از اسلام به سادگى و صفا سخن مىگفت. ایمان داشت که اساسِ آزادى انسان، اسلام است. و در این رابطه توضیح داد: «از دیدگاه ما، اسلام یک تئورى غیر اجرائى نیست. اسلام یک نظام و سیستم جامع براى همه جوانب زندگى انسانها است. اسلام یک اندیشه خلاق و توانا براى ساختن انسان در راه خیر دنیا و آخرت است. اسلام همه راهحلهاى رفع مشکلات جوامع بشرى را دارد. ما مىتوانیم از این راهحلهاى قاطع، در بر طرف کردن مشکلات زندگى مردم و جامعه خود استفاده کنیم.
اسلام ما را از همه ساختههاى نظامهاى بشرى معاصر غنى مىسازد. اگر سرمایه دارى و کمونیسم فوائدى دارند، اسلام داراى همه آن فوائد هست، ولى ضررها و زیانهاى آنها را ندارد
اسلام براى همه، غذا، پوشاک و مسکن را آماده مىسازد و براى همه، علم و فرهنگ و پرورش صحیح را به ارمغان مىآورد و بالاتر از همه اینها، یک نظام اجتماعى ـ اقتصادى ـ سیاسى که امنیت و آرامش فرد و جامعه را تضمین کند، به وجود مىآورد. اسلام ما را از همه ساختههاى نظامهاى بشرى معاصر غنى مىسازد. اگر سرمایه دارى و کمونیسم فوائدى دارند، اسلام داراى همه آن فوائد هست، ولى ضررها و زیانهاى آنها را ندارد».
او به هنگامى که از اسلام سخن مىگفت، همچون عاشقى مىنمود که دلباخته واقعى است و جز معشوق، چیز دیگرى را نمىشناسد. چشمان او به هنگام سخن از اسلام برق مىزد. اسلام براى او همه چیز بود. او آماده بود که همه چیز خود را در این راه فدا کند و شاید بهترین تعبیر وى از این آرمانها، شعرى بود که آن را به فارسى خواند و من ترجمه آن را نوشتم.:
اى فلک! قلبم را دردى مىفشارد!
هوایى که تنفس مىکنم، گویى که شعلهاى از آتش است
من به «بیمارى» مىمانم که استخوانهایش از درد ناله مىکند
و روح و روانم از دورى جام مى از تن جدا مىشود!»[۴]
***
…این بخشى از گفتگوى یک مسلمان پاکستانى با شهید نوابصفوى بود. آرى متأسفانه رهبرى و اعضاء «جبهه ملى» به عهد و پیمان خود وفادار نبودند. آنها به محض اینکه بر اریکه قدرت نشستند، نخستین کارى را که انجام دادند، صدور «دستور بازداشت اعضاى فدائیان اسلام از جمله نواب صفوى» بود! در حالى که به اعتراف اغلب رهبران جبهه ملى، اگر نبردِ «نواب» نبود، «جبهه ملى» هرگز به قدرت و پیروزى نمىرسید.
من به خاطر دارم که «خلیل ملکى» در یکى از شمارههاى مجله ماهانه خود که به نام «علم و زندگى» منتشر مىشد، به صراحت نوشت: «اگر گلولههاى خلیل طهماسبى نبود و رزمآرا اعدام نمىشد، جبهه ملى هرگز به قدرت نمىرسید. براى آنکه رزمآرا تصمیم گرفته بود که با ایجاد یک دیکتاتورى نظامى، همه اعضاى جبهه ملى را دستگیر و نابود سازد».
آرى! سرانجام به دستور «حکومت دکتر مصدق» نواب صفوىهم دستگیر و زندانى شد. برادران وابسته به فدائیان اسلام، یکى پس از دیگرى راهى زندانها شدند و در زندان، سختترین شکنجههاى روحى و جسمى را بر آنها روا داشتند. نواب صفوى، بیست ماه تمام در زندان «حکومت ملى گراها» ماند و وساطت مکرر آیتالله کاشانى هم در این زمینه «دخالت در امور دولت»! تلقى شد. تا آن که سرانجام صبر «برادران» پایان پذیرفت واختلاف میان فدائیان و جبهه ملى، به مبارزه علنى کشیده شد و شهید سیدعبدالحسین واحدى ـ مرد شماره دو در رهبرى فدائیان اسلام ـ به هنگامى که نواب صفوى همچنان در زندان به سر مىبرد، طى یک بیانیه رسمى اخطار کرد: یا نواب صفوى و برادران باید آزاد شوند و یا مبارزه خونین آغاز خواهد شد. اما فشار بر فدائیان اسلام افزوده شد. تا سرانجام، روزنامهها خبر دادند جوانى ۱۶ ساله از فدائیان اسلام به سوى دکتر فاطمى ـ وزیر خارجه دکتر مصدق ـ تیراندازى کرده و او را زخمى نموده است.
روزنامهها نوشتند که بر روى سلاح او شعارهاى زیر نوشته شده بود: «آزادى رهبر قهرمان نواب صفوى»، «زنده باد اسلام»، «اسلام برتر از همه چیز» و: «نه روس، نه آمریکا، نه انگلیس»!
پیمان بغداد
… مبارزه فدائیان اسلام بر ضد حکومت خائن و غاصب در ایران پس از کودتاى ۲۸ مرداد هم ادامه یافت تا اینکه «حسین علاء» به حکومت رسید و کوشش خود را براى پیوند دادن ایران به پیمان استعمارى بغداد آغاز نمود. در این هنگام نواب صفوى اعلام داشت: اسلام، دوستى و همپیمانى با دشمنان اسلام، به ویژه یهود و نصارى را تحریم مىکند.[۵] ولى دولت علاء به این اخطار اهمیتى نداد. درست یک روز پیش از حرکت وى به سوى بغداد براى امضاى قرارداد ننگین، مورد اصابت گلولههاى یک فدائى اسلام به نام «مظفرعلى ذوالقدر» قرار گرفت. در کفنى که او پوشیده بود، این شعارها دیده مىشد: «اسلام برتر از همه چیز» «هرگونه پیمان استعمارى ملغى باید گردد» و: «نه روس، نه انگلیس، نه آمریکا».
بعد از این حادثه، رهبرى و اعضاء فدائیان اسلام دستگیر شدند و دادگاه نظامى آنان را به عنوان «تروریست»! محاکمه کرد و گروهى از آنان از جمله: سید مجتبى نواب صفوى، سید محمد واحدى، خلیل طهماسبى و مظفرعلى ذوالقدر به شهادت رسیدند و گروهى دیگر از جمله، سید هادى نواب صفوى، اصغر عمرى، على بهارى و احمد تهرانى و… به زندانهاى طویلالمدت محکوم شدند.
شهید سید عبدالحسین واحدى هم پیش از این توسط ژنرال خائن، تیمور بختیار به شهادت رسیده بود و پس از آن هم مهدى عبدخدایى، که فرزند یکى از علماى بزرگ اسلامى است و مدتها مخفى بود، دستگیر و به زندان و تبعید محکومگردید.
منبع: سایت iscq.ir
[۱]- شهید نواب صفوى و مبارزه وى بر ضد استعمار
[۲]- نماز جمعه اواخر دیماه ۱۳۶۵٫
[۳]- یکى از همراهان امام خمینى در ایام اقامت امام در پاریس نقل کرد: یک روز به امام گفتم: اگر ملّتى از مبارزه و قیام علیه رژیم ستمشاهى خسته شده بود، چه باید کرد؟ امام با اطمینان و آرامش همیشگى خود گفت: اگر چنین چیزى باشد، شش ماه استراحت مىکند و دوباره شروع به قیام مىکند.
[۴]- مجله «المسلمون» چاپ دمشق، شماره اول، سال پنجم. (ظاهراً شعر، مضمون یکى از اشعار حافظ است.)
[۵]- آیه نفى سبیل.