یادداشت | حقیقت روشنفکری در حوزه‌های علمیه

 

 

است که بدون شناخت آن فهم بسیاری از تحولات سیاسی و فرهنگی صد ساله اخیر ایران امکان ندارد، به همین جهت نگاهی اجمالی به این جریان خواهیم داشت .قبل از ورود در بحث از جریان روشنفکری، که نقطه آغازین آن در کشور ایران به بیش از صد سال پیش می‌رسد، لازم است ابتدا توضیحی اجمالی در مورد واژه روشنفکری داشته باشیم.

جریان روشنفکری، یکی از جریانات تأثیر‌گذار در جهان اسلام

مفهوم روشنفکر

در زبان فارسی، واژه «روشنفکر» که جایگزین واژه مرکب «منور الفکر» شد، به عنوان معادل چند واژه غربی به کار رفته است، که آن واژه‌ها نه تنها دارای معنای یکسانی نیستند، بلکه بین معانی آنها تفاوت اساسی وجود دارد.

اصطلاح منور الفکر که در عصر مشروطه در زبان فارسی کاربرد می‌یابد، ابتدا در برابر واژه فرانسوی Lumière  و واژه انگلیسی Enlightened به کار می‌رفت. این دو اصطلاح غربی بر اندیشه‌وران عصر روشنگری اطلاق می‌شد که دوره پیشین اروپا یعنی دوره قرون وسطی را دوره «تاریک‌اندیشی» می‌نامیدند و خود را در برابر آن، «روشن‌اندیش» یا «روشن‌گر» می‌خواندند. سِر تاریک نامیدن قرون وسطی در حاکمیت تفکرات دینی بر آن دوره بود. بر این اساس، منور الفکر یا روشنفکر یا روشن اندیش با دین سر ستیز و ناسازگاری داشت. در ایران نیز اولین کسانی که اصطلاح منور‌الفکر را بر خویش اطلاق کردند، همان کسانی بودند که دین را عامل عقب‌ ماندگی معرفی می‌کردند و با آن سر ستیز داشتند.

بعداً‌ همین واژه روشنفکر به عنوان معادل واژه انگلیسی Intellectual  نیز به کار رفت. روشنفکر در این معنی یعنی کسی که قوه عاقله یا مفکره intellect  پیشرفته و پرورش یافته‌ای دارد. این نگرش که در حقیقت یک نگرش جامعه شناختی است واژه روشنفکر را به شاغلین فکری جامعه اطلاق می‌کند که کـارکرد اصـلی آنان آفرینش و تولید فکری و امور مرتبط با این حوزه اسـت. اسـتاد دانشـگاه، معلـم، دانشجو، روزنامه‌نگار، نویسنده، ادیب، شـاعر، فیلسـوف، اندیشـه‌پـرداز سیاسـی، عـالم اجتماعی، محقق، مـورخ، فقیـه، عـالم و طلبـه دینـی، و غیـره و غیـره همـه بـه عنـوان «روشنفکر»، یعنی شاغلین فکری جامعه، شناخته می‌شوند.

روشنفکر بدین معنی بر هر اندیشه‏‌ورزى اعم از متدین و غیر متدین- اطلاق مى‏‌شود. روشنفکر بدین معنی لزوماً‌ نسبتی ستیزگر با دین ندارد، بلکه نسبتش با دین نسبتی خنثی استچون او با دین نسبتی خنثی دارد و همین خنثی بودن در برابر دین ویژگی بارز روشنفکری است.

در کاربرد سوم واژه روشنفکر، به عنوان معادل کلمه انگلیسی intelligentsia («اینتلیگِنسیا» یا «اینتلیجنسیا») به کار می‌رود. در این نگرش روشنفکر را به عنوان پیشـتاز فکری و سیاسی جامعه می‌شناسند که دارای نوعی رسـالت است و جامعه را به رسالت خویش فرا می‌خواند. اما دین در رسالت این روشنفکر کجا قرار دارد و نسبت او با دین چیست؟ آیا او باید نسبت به دین نقشی هماهنگ و تقویت‌گر داشته باشد یا نقشی معارض و تضعیف‌گر یا برانداز؟

در زبان فارسی نسبت روشنفکر بدین معنی با دین، درست روشن نشده است، و لذا برخی گویندگان یا نویسندگان، روشنفکر به این معنی را بر کسانی اطلاق کرده‌اند که نسبت به دین نقشی تقویت کننده دارند و برخی دیگر، این واژه را بر کسانی اطلاق کرده‌اند که در نقطه مقابل قرار داشته و نسبت به دین نقشی تضعیف‌کننده و یا عنادآمیز داشته‌اند.

کاربردهای متعدد و نابجای واژه روشنفکر در برابر واژه‌های گوناگون بیگانه، موجب ابهام در معنای این واژه شده و این اجازه را به افراد می‌دهد که هر یک از ظن خود یار ما شود و این واژه را بر دین ستیزان اطلاق کند یا آن را در مورد دیندارانی به کار برد که همه هستی خویش را فدای دین کرده‌اند.

مقصود ما از جریان روشنفکری جریانی است که نسبتش با دین معارضه و ستیز است. بنا بر این، اصطلاح «روشنفکر دینی» نمی‌تواند معنای درستی داشته باشد، زیرا حامل نوعی ناسازگاری درونی و به تعبیر غربی «پارادوکسیکال» است.

خاستگاه روشنفکری

روشنفکری یا روشن اندیشی، تفکری محصول اروپا و مشخصاً ‌کشور فرانسه در قرن هیجدهم میلادی است. بعد از نهضت اصلاح دینی و جنگ‌های دینی، جنبش روشنفکری یا روشنگری، چالشی نو و افراطی‌تر در برابر مسیحیت، و «سرآغاز دوره‌ای پر از تردید و تزلزل برای مسیحیت در غرب اروپا و آمریکای شمالی بود»[۱].

این تفکر واکنشی بود در برابر شیوه تفکر دیگری که پیش از آن در اروپا رایج بود که همان تفکر مبتنی بر مسیحیت بود. از دیدگاه روشن‌ اندیشان، تفکر مسیحی حاکم بر اروپا تفکری «تاریک» بود، و لذا این گروه خود را «روشن اندیش» یا «روشنفکر» خواندند، چون به تفکر و ارزش‌های دینی اعتقادی نداشتند و خود را بی‌نیاز از آن می‌دانستند. روشن اندیشان عقل آدمی را حلال همه مشکلات آدمی می‌دیدند، و معتقد به استقلال عقل از همه مراجع غیر عقلانی یا فوق عقلانی بودند و لذا نه تنها خود را نیازمند به دین نمی‌دیدند، بلکه روشن اندیشی را مستلزم آزاد شدن از قید دین می‌دانستند.

روشن اندیشی یا به تعبیر دیگر روشن‌گری نوعی جهان نگری است که خمیر مایه آن اومانیسم و سکولاریسم، به عنوان روح  مدرنیسم است.

ورود روشنفکری به جهان اسلام

جریان روشنفکرى از قرن نوزدهم میلادى وارد جهان اسلام شد. وارد کنندگان این جریان عمدتا تحصیل‌ کردگان کشورهاى غربى یا کسانى هستند که به نحوى با غرب آشنایى دارند.

روشنفکری در جهان اسلام و از جمله در ایران، از یک سو، ماهیتی تقلیدی و تبعی دارد. و از سوی دیگر، نوع روشنفکران در جهان اسلام، متعلق به طبقات وابسته به دربار، واشراف و زمین‌داران هستند و لذا این تفکر در بین اقشار ضعیف جامعه جای چندانی ندارد، و به همین جهت در کشوری همانند ایران، روشنفکران هیچگاه از پشتوانه مردمی چشمگیری برخوردار نبوده‌اند.

در جهان عرب(مصر، سوریه، لبنان و عراق) پیشتازان این گروه را کسانى مانند: احمد فارس الشدیاق، رفاعة رافع الطهطاوى، یعقوب صنوع، شبلى شمیّل، طه حسین، ساطع الحصرى و على عبدالرازق تشکیل مى‏دهند.

در ترکیه پیشتازان این گروه: عباسعلى بیک معروف به بکى خان، طاهر منیف پاشا، طلعت پاشا،  انور پاشا و کمال مصطفى پاشا هستند. اما بین همه اینها موفقیت کمال مصطفى پاشا مشهور به آتاترک، در دین زدایی، چشمگیرتر است. او از خانواده‏اى است که به گفته توین بى، خون یهودى در رگ‏هاى خانواده‌اش جریان دارد.

در ایران نیز از کسانی همانند میرزا فتحعلی آخوندزاده، و میرزا صالح شیرازی می‌توان به عنوان پیشتازان این تفکر نام برد.

همانطور که قبلاً‌ اشاره شد پیشتازان روشنفکری در جهان اسلام عمدتاً‌ مقلد بودند، اما می‌توان آنان را به دو دسته تقسیم نمود. دسته‌ای که بیشتر دنبال بی بند و باری بودند و غرب را تنها بدین جهت ستایش می‌کردند، و دسته دیگری کسانی که هدفی بالاتر داشتند، اما آنان نیز فراتر از تقلید راه دیگری را پیشنهاد نمی‌کردند. از دید این گروه، اولاً غرب مساوی با پیشرفت و تمدن بود، ثانیاً تنها ابزاری که برای تعامل مثبت یا منفی با غرب برای مسلمانان باقی می‌ماند، این بود که از این تمدن جدید برای تعامل مثبت یا منفی با غرب استفاده شود، و لذا چاره‌ای جز رفتن به سوی غرب و  تقلید از آن نبود.

 

به قلم: مصطفی اسکندری

 

پی نوشت:

[۱] . آلیستر مک گراث، درسنامه الهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، چ ۱، قم،مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۴، ص  ۱۸۰٫